هیون دستشو نوازش وار رو صورت جیمین میکشید جیمین نگاه خسته ای به پسرش انداخت و گفت:_به یونگی...زنگ زدی؟
_خارج شهره .....گفت تا فردا خودشو میرسونه
جیمین خودشو بیشتر به سینه ی هیون چسبوند و چشماشو بست
_گرسنت نیست؟ از صبح چیزی نخوردی برات شام بیارم؟
جیمین با صدای ضعیفی گفت:
_بریم پیش کوک؟
_الان که نمیشه ...باید تا فردا صبر کنیم
جیمین سرشو تو گردن هیون فرو کرد و گفت:
_میخوام برم خونه ی خودم
_میریم قربونت برم من برم برات شام بیارم
جیمین به بازوی هیون چنگ زد
_نه نه نمیخورم
_نمیشه که چیزی نخوری ضعف میکنی همینجوریشم ضعیف شدی
جیمین دستشو از روی بازوی هیون کشید و بهش اجازه ی رفتن داد
هیون بلند شد به جیمین کمک کرد بلند شه و روی تخت دراز بکشه
ولی جیمین احساس ضعف شدید میکرد به سختی تونست دراز بکشه
هیون پرسید
_کجات درد میکنه ابا؟
_بدنم بی حسه
_بخاطر اینه که غذا نخوردی
جیمین به ساعت روی دیوار نگاه کرد میدونست که تایم خواب نارا نزدیکه و باید پیشش باشه اما اصلا حال و حوصله نداشت
هیون برای گرم کردن شام از اتاق بیرون رفت .....
جیمین بدجوری احساس دلتنگی میکرد از پنجره به تاریکی شب زل زد حس میکرد تو زندون گیر کرده دلش جانگکوکشو میخواست دلش خونشو میخواست
چند تقه به در خورد و باعث شد از افکارش جدا شه تهیونگ وارد اتاق شد جیمین با دیدن تهیونگ گفت:
_چرا ولم نمیکنین؟
تهیونگ جلو رفت روی تخت کنارش نشست و گفت:
_جیمینا آروم باش کسی بهت کاری نداره....همه ی اینا بخاطر خودته
نمیخوایم حالت بد شه ...از طرفیم خونه موندن به صلاح نیست نامجون میگفت یارو قاطیه در به در دنبال همراه جانگکوک میگرده.... امروز اگه
حراست به موقع نمیومد هیونو تیکه پاره میکرد به عمو کانگ حق بده نگرانت باشهجیمین با ناراحتی روشو برگردوند تهیونگ بهش نزدیک تر شد دستشو رو صورت جیمین کشید و گفت:
_غصه نخوریا باشه؟ همه چی درست میشه
_چجوری؟ چجوری درست میشه کوک هنوز به همش نیومده
STAI LEGGENDO
CPR (فصل سوم پدر کوچک)
Fanfiction_ددی قلب و مغز زن و شوهرن؟ -شاید! _اونا هم با هم دعوا میکنن؟ -اره ولی اگه دعواشون شه خیلی بد میشه _اون وقت ما میمیریم؟ -فکر میکنم! _اگه آدما بمیرن دیگه نمیتونن برگردن؟ -شاید برگردن! _تو تا حالا مرده هارو زنده کردی؟ -اره _چجوری؟ -بهش میگن CPR _یعنی...