جانگکوک با نگرانی از هیون پرسید:
سرگیجه نداری؟
-خوبم
تهیونگ که در سمت دیگه ی هیون ایستاده بود گفت:
-میدونستم دووم نمیاره تو نقطه ضعفشی
هیون بغض کرد... تهیونگ ادامه داد
-نارا و سوکی مریض بشن جیمین همه ی توانشو میذاره که کنارشون باشه ولی تو نه، یه تار مو
ازت کم میشه جیمین هم تموم میشههیون وارد اتاق جیمین شد و بعد به سمت پدرش و تهیونگ برگشت تهیونگ گفت:
-جیمین بدون تو نمیتونه هیون
-میخوام باهاش تنها باشم
درو بست و به سمت جیمین رفت..... چشمای جیمین بسته بود هیون دستاشو دو طرف جیمین گذاشت و کمی تو صورتش خم شد قطره
اشکی از چشمش روی گونه ی جیمین افتاد....لاغر شده بود..... رنگ
پریده تر از همیشه بود و بدنش دیگه گرم نبود
چقدر ضعیف و ناتوان به نظر میرسید چشماش به آرومی باز شد هیون با دیدن چشمای جیمین بغضش رو شکست مثل بچگیاش شروع کرد
به گریه کردن.... اما فقط گریه نمیکرد.... داشت منفجر میشدخشمگین بود گله داشت و پر از حرص بود.
جیمین با دیدن هیون لبخند زد. توان اینو نداشت دستشو بلند کنه هیون با پشت دست اشکاشو پاک کرد و با حرص گفت:-میخوای تنهام میذاری؟ میخوای ولمون کنی؟ خسته شدی؟
جیمین لب تر کرد تا چیزی بگه اما هیون گفت:
-اگه اون عوضی بخواد بهمون آسیب بزنه چی؟ کی دیگه میخواد ازمون مراقبت کنه؟
جیمین با صدایی گرفته گفت:
-هیون
اما صداش از پشت ماسک اکسیژن شنیده نمیشد هیون با حرص و گریه گفت:
-چرا انقدر لاغر شدی؟ چه بلایی سرت اومده؟
جیمین به سختی ماسکو از روی صورتش کشید و گفت:
-من.. جایی... نمیرم
هیون دستشو دور گردن جیمین حلقه کرد
-آباااااا
جیمین دستشو رو پشت پسرش کشید و نزدیک گوش هیون گفت:
-حالم خوبه..... انقدر... ازم آزمایش گرفتن اینجوری شدم.... نترس
هیون سرشو بلند کرد
-آزمایش برای چی؟!
جیمین تک سرفه ای کرد و گفت:
-من خوبم چیزی... نیست... تو خوبی؟... سرت؟
هیون سرشو زمین انداخت و گفت:
- من همه ی ویسایی که برام گذاشته بودی گوش کردمنه.... قلبت بخاطر من اینجوری شد
-تقصیر تو نیست..... تقصیر... خودمه..که همه.... چیو ریختم تو.... خودم

BẠN ĐANG ĐỌC
CPR (فصل سوم پدر کوچک)
Fanfiction_ددی قلب و مغز زن و شوهرن؟ -شاید! _اونا هم با هم دعوا میکنن؟ -اره ولی اگه دعواشون شه خیلی بد میشه _اون وقت ما میمیریم؟ -فکر میکنم! _اگه آدما بمیرن دیگه نمیتونن برگردن؟ -شاید برگردن! _تو تا حالا مرده هارو زنده کردی؟ -اره _چجوری؟ -بهش میگن CPR _یعنی...