جیمین فنجون قهوشو پر کرد... یه چشمش به لپ تاپ بود یه چشمش به نارا که داشت به طرفش میومد همین که نزدیک جیمین رسید روی
تخت افتاد و یه دستشو به سمت جیمین دراز کرد
جیمین با خنده دستشو دور کمرش حلقه کرد و بلندش کرد فنجون قهوشو کمی دور تر گذاشت که نارا بهش برخورد نکنه .....دخترشو روی
پاش نشوند_نارا میدونه امروز سر آبا شلوغه برای همین نمیخوابه تا آبا نتونه کاراشو انجام بده درسته؟
_پا..پا
_بگو آبا
_پا
جیمین خندید و بعد همونطور که نارارو بغل کرده بود با یه دست مشغول تایپ شد نارا سرشو تو گردن جیمین فرو کرد با عطر جیمین آروم میگرفت ...شبا قبل از خواب جیمین اونو به سینش میفشرد تا با
رایحه ی وجودش آروم شه و خوابش ببره نارا هم به این وضعیت عادت کرده بود و اگر قبل خواب بوی جیمین رو حس نمیکرد بی قراری میکرد و نمیخوابید.با صدای زنگ گوشیش دست از کار کشید کانگ پشت خط بود
_آبوجی؟ سلام حالتون چطوره؟
_سلام پسر قشنگم خوبم تو خوبی؟ بچه ها خوبن؟
_ممنونم
_همین الان دکتر هه جین و دخترش اومدن اینجا .....تا چند دقیقه ی دیگه با کوک و بچه ها بیا خونه ی ما
_همون خانمی که همکار جانگوک بود؟
_درسته.... تازه از المان برگشتن
_باشه آبوجی ولی مناسبتش چیه؟
_هروقت اومدی متوجه میشی ...فقط جیمینا ...
نارا سعی داشت گوشی رو از جیمین بگیره
_اوه این صدای ناراست .....دلم براش یذره شده
_دل بچه ها هم براتون تنگ شده
_منم همینطور
_چیزی میخواستین بگین؟
_اره میخواستم بگم خانم هه جین پزشک حاذقیه میدونی که مدتیه دنبال یه پزشک خوب برای عملت میگردم
_اما آبوجی ....
_اما و اگر نیار دیگه وقتشه به فکر خودت باشی .....دلیل این ملاقات هم همینه خودش شخصا میخواد باهات صحبت کنه
جیمین نفس عمیقی کشید و علارغم میل باطنی باشه ای گفت و تماسو قطع کرد
سوکی در اتاقو باز کرد و گفت:
_آبا خلابکالی کلدم
_چیکار کردی سوکی؟
_شوکی میخواشت بلای آبا شام دلشت کنه ژلفالو شکشت
جیمین با اخم گفت:
_سوکی مگه بهت نگفتم نرو تو آشپزخونه
جیمین همونطور که نارارو بغل کرده بود از اتاق بیرون رفت.....
..............

ESTÁS LEYENDO
CPR (فصل سوم پدر کوچک)
Fanfiction_ددی قلب و مغز زن و شوهرن؟ -شاید! _اونا هم با هم دعوا میکنن؟ -اره ولی اگه دعواشون شه خیلی بد میشه _اون وقت ما میمیریم؟ -فکر میکنم! _اگه آدما بمیرن دیگه نمیتونن برگردن؟ -شاید برگردن! _تو تا حالا مرده هارو زنده کردی؟ -اره _چجوری؟ -بهش میگن CPR _یعنی...