chapter 4

116 21 108
                                    

STELLA POV

وقتی از خواب بیدار شدم متوجه شدم که دیشب خونه جیسون خوابم برده بود ، دستای بزرگش دورم پیچیده بود و از پشت به سینش برهنه اش چسبیده بودم .

احتمالا دیشب وقتی خوابم برده بود منو توی تخت گذاشته و کنارم خوابیده بود ، از پایین به چهرش نگاه کردم و دیدم لبخند کوچیکی روی لبش شکل گرفت

"بیداری ؟ " و به جای اینکه جوابمو بده منو ببشتر سمت خودش کشید و دستاشو دورم محکم تر کرد و حس کردم دارم خفه میشم

" باشه پسر گنده منو ول کن دیگه داری خفم میکنی " ناله ای کرد "هیس هنوز زوده بگیر بخواب"

بهش خندیدم و بعد تونستم خودمو از آغوش بیرون بکشم و بشینم ، هنوز دستاش دور کمر بود و سرشو روی سینه ام گذاشته بود.

دستامو به سمت چپ تخت دراز کردم تا گوشیمو بردارم ، کلی پیام از طرف کلویی واسم اومده بود و چند تا پیام از مادرم و آرچر که بهشون کفته بودم شب پیش کلویی میمونم و اونا مشکلی نداشتن

نمیتونستم بهشون بگم خونه جیسونم چون ممکن بود فکر اشتباهی به ذهنشون برسه و من حوصله دردسر ندارم

پیام های کلویی رو باز کردم

کلویی : منظورت چیه که به مادرت گفتی پیش من میمونی ؟ من پیش نیتم و مادرم گفتم که خونه شمام

کلویی : خدای من نگو که الان پیش جیسونی ؟ بهتره فردا همه چیزو کامل واسم تعریف کنی

به پیام هایی که داده بود خندیدم و بهش گفتم یک ساعت دیگه دنبالم بیاد و آدرس خونه رو واسش فرستادم

سوالی که پرسیده بود رو بدون جواب گذاشتم ، گوشیمو خاموش کردم و به چهره جیسون نگاه کردم که حالا چشماشو باز کرده بودم و لبخند خواب آلودی زده بود . وقتی فهمید سرشو کجا گذاشته اول کمی عقب رفت ولی بعد دوباره به حالت اول برگشت " خب این بهترین بالشتیه که تاحالا داشتم "

به حرفش خندیدم و بالاخره از آغوشش جدا شدم " خب دیگه اینقدر پرو نشو " صدای غر غرو شنیدم و از روی تخت بلند شدم و به خودمو توی آینه ای که توی اتاقش بود نگاه کردم ، آرایشم کامل پاک شده بود و هنوز لباسای دیشبو پوشیده بودم ، من به یه حموم نیاز داشتم

برگشتم به جیسون نگاه کردم که حالا روی تخت نشسته بود و منو نگاه میکرد "قهوه ؟" پرسید و وقتی سرمو تکون دادم بلند شد تا به آشپزخونه بره

دنبالش رفتم و پشت جزیره نشستم ، بهش نگاه میکردم که قهوه رو درست میکرد و بعد دستشو دراز کرد تا از توی کاپینت دوتا ماگ بیرون بیاره . نگاهم به سمت عضلات پشت کمرش رفت که منقبض میشدن

لعنتی بدن سکسی داشت ، فکر کردن بهش باعث شد گونه هام قرمز بشه و سریع نگاهمو برگردوندم .

obsession Où les histoires vivent. Découvrez maintenant