JASON POV
امروز صبح وقتی آرچر رو پشت در دیدم واسه یه لحظه خشکم زد و نمیدونستم چیکار کنم ، اگه میپرسید خواهر کوچولوش اینجا چیکار میکنه باید چی میگفتم ؟ که ما دیشب با هم خوابیدم ؟ معلومه که نه ! . درسته ما هیچ کاری نکردیم ولی اون لعنتی قرار نبود حرفمو باور کنه .
ولی زود تونستم یه دروغ سرهم کنم و خودم و استلا رو نجات بدم. بعد رفتن استلا با آرچر تو شهر دوری زدیم و بعد به سمت ساحل رفتیم.
" تونستی مشکلتو با مربی حل کنی یا هنوز روی نیمکت میشینی ؟" وقتی از ماشین پیاده میشدیم و آرچر پرسید و پوزخندی زدم " یه مدت باهام کنار اومده بود ولی دوباره منو بخاطر اینکه تو رختن وید میکشیدم جریمه کرد ولی نمیتونه منو زیاد نیمکت نشین کنه ، من بهترین بازیکنشم اون بهم نیاز داره توی تیم" وقتی پامو روی شن گذاشتم تیشرتمو از روسرم رد کردم .
آرچر سرشو تکون داد و کنارم ایستاد" رفیق نمیدونم چرا داری اینکارارو میکنی ولی داری ، اگه تو رو از کل بازی ها محروم کنه بیچاره میشی"
بهش جواب ندادم و فقط به پایین خیره شدم . میدونستم اگه اینکارارو کنم شانسم واسه اینکه بعد کالج با تیم مورد نظرم قرار داد ببندم از بین بره ولی اینکارو میکردم تا پدرم رو عصبانی کنم و مجبورش کنم به کاری که کرده بود اعتراف کنه.
صدای خنده شیرینی منو از افکارم بیرون اورد و وقتی به روبروم نگاه کردم استلا رو دیدم که کنار اون دختر رومخه و چند تا دختر دیگه ایستاده بودن و حرف میزدن . وقتی به بدنش نگاه کردم فکم منقبض شد ، اون یه بیکینی آبی بپوشیده بود که منحنی های بدنشو خوب نشون میداد ، فاک ! میتونستم سخت شدن دیکو توی شرتم احساس کنم که بعد ضربه یه چیز محکم به سرم ژ حواسمو سر جاش برگردوند
دستمو روی سرم کشیدم و سرمو برگردوندم که چهره عصبی آرچر رو دیدم که تخته موج سواریشو تو دستش گرفته بود ."لعنتی چه مرگته ؟! " با عصبانیت داد زدم
" مواظب نگاهت باش جیسون، حواسم بهت هست !" با لحن تهدید آمیز گفت و بعد به سمت آب رفت . آرچر تاحالا چند بار وقتی داشتم استلا رو دید میزدم مچمو گرفته بود و گفته بود که حق ندارم به خواهر کوچکش دست بزنم وگرنه سرمو از تنم جدا میکنه . و من واسه دوستیم با آرچر ارزش قائل بودم و هیچوقت با استلا نخوابیدم.
ولی ما تونستیم دوستای خوبی واسه ی هم بشیم ،حرف زدن با اون آرامش خاصی به من میداد و من میتونستم راجب هر چیزی باهاش حرف بزنم و اون به من گوش میداد و بعد سعی میکرد به من کمک کنه .در آغوشش گرفتنش یکی دیگه از بخش های مورد علاقه دوستیمون بود ولی با این حال هنوز نمیتونستم چشمامو از روی بدن سکسی و پرفکتش بردارم ، اون سینه های توپر ، باسن گرد و کمر باریکش منو دیوونه میکرد.
KAMU SEDANG MEMBACA
obsession
Fiksi Penggemarجیسون سالها بود که از استلا خوشش میومد ، همیشه اونو زیر نظر داشت ، ازش محافظت میکرد ولی نمیتونست کاری انجام بده ، باید احساساتشو مخفی میکرد چون اون خواهر بهترین دوستش بود و این برخلاف قانون رفاقت بود! اما اتفاقی که این تابستون افتاد همه چیز رو بین ا...