جاده ای به سوی بهشت می رود

63 14 7
                                    

-خوب؟ کومچون چطور بود؟

تلاش هوسوک برای عوض کردن اون جو سرد رو تحسین می کرد. از لحظه ای که دور میز جمع شده بودند حتی کلمه ای بین اشون رد و بدل نشده بود.

ارباب مین با شرمندگی که سعی در پنهان کردنش داشت خودشو مشغول غذا کرده بود و تهیونگ هم بعد از بحث چند دقیقه قبل اشون زیادی تو خودش بود.

لبخندی زد و خودشو قاطی بازی "همه چیز عادیه" هوسوک کرد.

-همونطور که تعریف کرده بودید عالی بود.

لبخند رضایت بخشی روی لب های هوسوک نشست.

-بهت گفته بودم. اینجا عالیه.هرکسی که اینجا بیاد بلافاصله عاشقش می شه.

-خودت که اینجوری نبودی.

بالاخره ارباب مین سکوتش رو شکست. بین حرف هاشون پرید و در جواب چشم غره ای از هوسوک گرفت.

-من چجوری بودم؟

لحن طلبکار هوسوک و خنده ی ریز یونگی هیجانی که شب قبل داشت رو به تن اش برگردوند.

زوج خوشبخت.همینه.

-قبول کن هوسوک. زیاد از این جا خوشت نمی اومد.

-چون تو زیاد غر می زدی. از اینجا خوشم اومد از غرهای جنابعالی خوشم نمی اومد.

یونگی با خنده ی بی صدایی از بحث عقب کشید و هوسوک با سرفه ی کوتاهی به سخن وری اش ادامه داد.

-اینجا انقدری بزرگ نیست که گم بشید. حتی اگر بشید هم به هرکس بگید شما رو به عمارت برمی گردونه حالا که وونگ این اطراف رو بهتون نشون داده هروقت که خواستید خودتون برید.

کمی روی میز خم شد و با صدای اروم تری ادامه داد.

-بعضی جاها رو فقط خودتون می تونید پیدا کنید. یه سری جاها هست که فقط با گم شدن می تونید پیداشون کنید.

-هوسوک.

موخرمایی با اعتراض یونگی چشمی چرخوند و صاف نشست.

-بابت سفارشتون به خیاط ممنونم. واقعا نیازی نبود.

نگاه اش به سمت تهیونگ چرخید. وقتی با اون صدای بم اش اینطور آروم و شمرده حرف می زد رو خیلی دوست داشت.

و همینطور خوشحال بود که با میل خودش سرصحبت رو با ارباب ها باز کرده. بعد از بحث اشون فکر می کرد بیشتر از قبل از این مردهای روستایی فاصله بگیره.

چشم هاش هنوز محتاط بود ولی نسبت به دیشب ملایمت بیشتری توی صداش بود. شاید تهیونگ صمیمیت با این دونفر رو راهی برای به دست آوردن دل جونگ کوک می دید و این باعث می شد قلب اش با احساس گناه فشرده بشه.

تا حالا واسه اش چیکار کرده بود؟ واسه ی این مردی که به خاطرش حاضر به هرکاری بود چیکار کرده بود؟ فقط اونو دنبال خودش کشونده بود و هروقت ترسیده بود پسش زده بود.

All the horses are aloneWhere stories live. Discover now