عروسک های رقصان

43 16 88
                                    


نفس هاش به شماره افتاده بود. فراموش کرده بود با خودش چراغی بیاره و حالا پیدا کردن راهش از بین درخت های این جنگل تاریک غیرممکن به نظر می رسید.

-جونگ کوک.

دونه های درشت عرق از پیشونی اش راه افتاده بود و قلب اش با اضطراب توی سینه اش می تپید.

بعد از شام هرچی منتظر برگشتن جونگ کوک به اتاق شده بود خبری نشد در آخر تسلیم شد و وقتی توی سالن و باغ هم ردی از پسر ندید اضطراب وجودش رو گرفت. جونگین بود که به دادش رسید و خبر داد جونگ کوک با یه چراغ راهی جنگل شده.

نفهمید چطوری به سمت جنگل دوید. نمی دونست کجا باید پسر رو پیدا کنه. شاید جایی که باهم ناهار خورده بودند. جونگ کوک از اون فضا خیلی خوشش اومده بود ولی حالا بیشتر از یک ساعت بود که می گشت و اون خلوتگاه رو پیدا نمی کرد. دم عمیقی گرفت و دوباره فریاد زد.

-جونگ کوک.

دستی به صورت خیس از عرق اش کشید و نگاهشو به اطراف چرخوند. باریکه ی نور ضعیفی از بین درخت های سمت چپ اش بیرون زده بود توجه اش رو جلب کرد.

با باقی مونده ی توانش به سمت منبع نور دوید و بالاخره پسر رو دید. زانوهاش رو بغل کرده بود و به نقطه ای خیره بود که تهیونگ نمی تونست ببینه.

عضلاتش از آرامشی که با دیدن پسر به تن اش تزریق شده بود شل شد و قدم هاش شل و بی جون بود. به زحمت خودش رو به پسر رسوند و کنارش زانو زد. نگاهش روی نیم رخ پسر نشست و با دیدن رد اشک هایی که روی صورت اش خشک شده بود نفس لرزونی بیرون داد.

-کوک...

-یادته گفتم اگه صفحه ای توی دستگاه گذاشتم بشکنی اش؟

گیج شد. یادش می اومد بعد از طوفانی که مین یونگی بعد از شنیدن اون آهنگ راه انداخته بود با هم حرف زده بودند اما نمی دونست چرا الان بحث اش رو پیش کشیده. چرا حتی توی این نور کم صورت اش انقدر بی رنگ و بی روح به نظر می رسید؟

-یادمه.

-اگه اون صفحه رو من نه...روزگار واسمون بذاره چی؟ اگه نتونی بشکنی اش؟

چند ساعت پیش درست توی همین نقطه از جنگل جونگ کوک سرشو روی پاهاش گذاشته بود و جوری به چشم هاش نگاه می کرد که انگار حاضره برای باهم بودنشون با همه چیز بجنگه. تو این فاصله چی شد که ترس بار دیگه جونگ کوک رو ازش گرفت؟ چی شد که پسر بازیگوشش انقدر وحشت زده شد؟

-چی شده کوک؟ با جانگ هوسوک از چی حرف زدید که انقدر بهم ات ریخته؟

-راجع به آهنگی که با شکستن صفحه اش نمی تونی قطع اش کنی. آهنگی که خبر از یه جدایی واقعی و همیشگی می ده.

-کوک...

-یه روزی اون آهنگ واسه ی ما هم پخش می شه و هیچ کاری از دستمون بر نمی آد.

All the horses are aloneWhere stories live. Discover now