مسافر جهنم

56 15 59
                                    


با خوشحالی غذاهای بقچه پیج شده ی توی دستش رو تکون می داد و مسیر جنگلی رو طی می کرد.

-هوای اینجا واقعا فرق می کنه.

در جواب کوک هومی کشید و عطر جنگل رو با یه نفس عمیق توی سینه هاش کشید.

-خیلی خوب شد که می خوایم غذا رو اینجا بخوریم. چطور به فکر خودمون نرسیده بود. البته خوب مین یونگی اینجا بزرگ شده. می دونه غذا خوردن توی طبیعت چه حسی داره.

-فکر نکنم به خاطر این بوده باشه. اینجا خوبه.

با اشاره ی جونگ کوک به فضای نسبتا وسیعی بین درخت ها که با چمن های تازه پوشیده بود چشم هاش برق زد.

-عالیه.

جونگ کوک زیراندازی که با خودش حمل می کرد رو روی چمن ها انداخت.

-گرسنه ای؟

غذاهارو کنار زیرانداز گذاشت و به تبعیت از جونگ کوکی که دراز کشیده بود سمت دیگه ی زیرانداز و برعکس جونگ کوک دراز کشید. این عادت رو از سالها پیش داشتند. دراز کشیدن توی یه محیط ساکت و آروم و خیره شدن به آسمونی که بوم رویاهاشون می شد.

سرهاشون درست کنار هم بود.

-کم کم داره باورم می شه من از طبیعت کومچون قشنگ ترم.

بدون اینکه نگاهشو از نیم رخ پسر بگیره جواب داد.

-چطور؟

-چشم هات یه لحظه هم ازم جدا نمی شن.

قبلا عادت داشت موقع حرف زدن پیشونی ای که درست جلوی لب هاش قرار داشت رو ببوسه ولی از اون روزها چندماهی گذشته بود و سد نامرئی ای این فاصله ی کوتاه رو ناپیمودنی می کرد.

"هرصفحه ای که توی دستگاه گذاشتم رو بشکن."

صدای جونگ کوک توی سرش پیچید و موجی از اشتیاق رو توی تن اش به جریان انداخت. لب هاشو با احتیاط به شقیقه پسر که هنوز خیره به آسمون بود چسبوند و بوسه ی نرمی روی موهای کوتاه اون قسمت گذاشت.

-بهتره بگی کم کم داره یادت می آد. چون هیچوقت چیزی به چشم من قشنگ تر از تو نیومد.

گوشه ی چشم های پسر چین خورد و تهیونگ رو برای بوسیدن دوباره ی اون نقطه تشویق می کرد اما جلوی خودش رو گرفت. نمی خواست بی جنبه به نظر بیاد.

مثل یه توله سگ بینی اش رو جلو برد و موهای پس رو بو کشید.

-باید از مین یونگی تشکر کنم.پیشنهاد فوق العاده ای داد.

-فکر نکنم تشکرت زیاد سرحالش بیاره.

-چرا؟

-چون هوسوک نبود و خودش هم نمی خواست مجبور باشه از روی ادب پیش ما بشینه این پیشنهاد رو داد.

All the horses are aloneWhere stories live. Discover now