کنار پسر گردونه ایستاده بود و چتر رو بالا سرش گزاشته بود تا خیس نشه.
هق هق های کوک دلشو به درد میاوردن. خب حق هم داره، خواهرش مرده.
باید هم گریه کنه. به هر حال تنها دختر خاندان جئون بود. درسته. پدر جونگ کوک، جئون داهیون، که هشت ماه پیش از دنیا رفت و هنه مسئولی رو به دوش بزرگ ترین پسرش یعنی جئون یونگی گزاشت، سه تا فرزند داشت.
بزرگ ترینش، یونگی بود. بعد از اون جونگ کوک و اخریش هم سویون بود.
"خواهر کوچیکه من. دورت بگردم. پاشووو. دلم برات تنگ میشه نفسم. پاشووووو. یونگی........به حرف توکه... به حرف تو که گوش میده....بهش بگو بیاد پیشمممممم....هق"
یونگی که حال خوشی نداشت، با صدای گریون، دونسنگشو بغل کرد و اشکاشو پاک کرد.
"کاش میتونستم....."******************
"رد هوسوک رو زدین؟"
"نه قربان. هنوز نمیدونیم کجاست."
درحالی که شقیقه های پسرشو ماساژ میداد گفت:
"به احتمال زیاد رفته به فرانسه. چند تا از بادیگارد هارو بفرس شاید پیداش کردن"
"قربان نه تنها فرانسه رو گشتن، استرالیا و تایلند رو هم گشتن. ولی نبود"
"ردشو بیشتر بزنید. باید زنده بیاد دستم تا تاوان کارشو بده."
"ته"
به طرف پسرش برگشت
"جانم کوک"
"خواهرم کی برمیگرده پیشم؟"
" نمیدونم"
"من سویونم رو میخوام"
هی زد و تو بغل نامزدش بیشتر جمع شد
"اروم باش....میخوای بریم تو کلبه ی وست جنگل؟ شاید اروم شدی"
"اوهوم....بریم"*************
با تقه ای که به در خورد، اشکاشو پاک کرد و با صدای لرزان، اجازه ی ورود به فرد پشت در رو صادر کرد.
با نمایان شدن چهره ی یونگی، بلند شد و برق اتاق رو روشن کرد.
"هنوزم داری گریه میکنی؟"
"خواهرمه.....بنظرت گریه نکنم؟........تو چرا باز کردی و صدات میلرزه؟"
"من......من عاشقش بودم. قرار بود تو روز تولدش ازش خواستگاری کنم"
"اوه........عجیبه"
"کجاش عجیبه؟"
"مگه همه جا خبر پخش نشده که پارک جیمین، گیه؟"
"من نه گیم، نه استریت.....من بایسکشوالم"
سری تکون داد و به چشمای نمناکش خیره شد.
"کاری داشتی اومدی؟"
"نه....میخواستم از حالت باخبر بشم و پیشت بمونم."
"چرا"
"شاید چون تهکوک رفتن جایی و من تنهام؟"
"میترسی"
با تک خندی اینو گفت.
"نه. نمیترسم."
"مشروب دارم بیا بخوریم"*******************
تو ماشین بودن و هیچ حرفی بینشون رد و بدل نمیشد و فقط اشکای کوک جاری بودن. شاید فکر کنین بزرگ ترین و خطرناک ترین عضو مافیا اینقد احساساتی؟ خب اره. مگه نمیتونه بشه؟ جونگ کوک بعد از دست دادن خوانوادش کلا شکست. الان فقط از خوانوادش، یونگی هیونگ رو داره. ینی اگه اونم خدایی نکرده از دست بده، یتیم میشه.
"کوک رسیدیم"
در ماشین رو باز کرد و چطری رو بالا سرش گرفت. به همراه جفتش، به سمت کلبه حرکت کردن. داخل شدن. کوک به سمت تخت حرکت کرد و روش نشست. به کوسن قلبی سبز رنگی رو کاناپه ی روبه روش نگاه کرد که خواهرش با چه عشقی براش درست کرده بود. از فرانسه پارچه اش رو سفارش داده بود. بزارین اینم بگم که، پدر کوک کره ای بود و مادرش فرانسه ای. کوک و سویون و یونگی دورگه ان. ولی سویون تقریبا ۹۷ درصد شبیه فرانسه ایا هست و سه درصدش شبیه کره ایا و لی یونگی کوک برعکسش. نود و هفت درصد شبیهه کره ایا و سه درصد شبیه فرانسه ایا. بگذریم. بریم ادامه ماجرا.
با روشن شدن برق کلبه، به ته نگاه کرد و با بغض، کوسن رو جلوش گرفت.
"ته...سویون اینو با چه عشقی برام درسته کرده بود"
قطره اشکی از چشماش چکید. ته کنارش نشست و بغلش گرفت.
"اروم باش."
"ته...میتونم یه چیزی ازت بخوام؟"
"چرا نمیشه.......بگو"
"میشه اهنگ مورد علاقه ای سویون رو بخونی؟"
ته با کمی مکث سعی کرد به یاد بیاره اهنگ مورد علاقه ی سویون کدومه. ولی یادش نیومد.
"فرقی نمیکنه ته......فقط......برام اهنگ بخون"
لبخندی زد و اشکای پسرش رو پاک کرد.
"اشنای من
من غریبم بی تو
با خیابان ها
من رفیقم بی تو
بعد تو عمرا
من دگر عاشق نشدم
تو رفتی دگر
ماه و ایینه...."
با شنیدن هق هق های پسرش دیگه ادامه نداد.
(بچه ها من خودم عاشق این اهنگم. کسایی که اینو گوش ندادن که بعید میدونم، هنه گوش دادن به هر حال اونایی که گوش ندادن برن گوش بدن خیلی خوبه)
"تهیونگ.....اولین بار اینو سویون برام خونده بود......من خواهرمو میخوامممممم"
درحالی که سعی میکرد باز نکنه، گوشیش زنگ خورد.
"بله؟"
"قربان جانگ رو پیدا کردی. ردشو زدیم."
" کجاست؟.... "
********************
خب اینم از این پارت.
بنظرتون جانگ کجاست؟۷۲۴ کلمه خدمتتون

YOU ARE READING
[شاخه عشق]
Werewolfژانر: اسمات، بشدت درام، مافیایی، امگاورس کاپل: تهکوک، یونمین، نامجین. قسمتی از فیک: "برام اهنگ بخون " دستشو تو موهای پسر فرو کرد "در سکوت شب خانه زد فریاد اما تو نشنیدی دل به پایت افتاد....."