part 6

98 10 0
                                    

سلام یک عدد من با یه پارت برگشته.
حیحی^_^
°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°
از ماشین پیاده شدند و به اطراف نگاه کردند.
"ایران چقدر قشنگه."

با صدای مارک که از پشت سرش صداش کرد، بهش نگاه کرد.
"قربان نمیخوام گستاخی کنم، اما اینجا بخاطر اسلام، قوانینی دارند و شما نمیتونید اینجا خودتونو همسر جناب کیم معرفی کنید. چون اینجور روابط ممنوعه"

"اوه چه بد. اوکی. راستی مترجم پیدا کردی؟"

"بله قربان. دختر عمه ی دوستم، اینجا زندگی میکنه و معلم زبان کره ایه. قشنگ میتونه ترجمه کنه. بهش زنگ زدم و الاناس که بیاد."

"اوکی خوبه. اسمش چیه؟"

"لیلا فرخی"
پوزخندی زد و به تهیونگ که داشت با یونگی حرف میزد، نگاه کرد
"اوه فرخ چه اسم عجیبی."
"اشتباه نکنید قربان. اینجا اسم رو اول مینویسن و فامیلی رو اخر. اسم دختره لیلاست"
"چه عجیبه"

سر تکان داد و رفت پیش تهیونگ.
هنوز داشت با تلفن حرف میزد. چیزی نگفت و منتظر دختر موند.

"دختره اومد"

{لیلا فرخی، مترجم تهکوک در ایران} (اگه یادتونه سلام«:)

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

{لیلا فرخی، مترجم تهکوک در ایران}
(اگه یادتونه سلام«:)

"سلام، اسم من لیلا هست و مترجم شما هستم(به کره ای گفت مثلا)"
"سلام. ممنون که اومدین"
تهیونگ گفت و دستشو دور کمر کوک حلقه کرد.
"بله ممنون.....جناب جئون شنیدم خواهرتون فوت شده....تسلیت میگم..... فقط اوممممم باید بگم اینجا نباید عین کاپلا رفتار کنید اینجا ایرانه و گی بودن مجاز نیس"
ته اخمی کرد و دستشو برداشت.

"خب.....بیاین بریم هتل"
سری تکون دادنو به سمت هتل. حرکت کردن. مدارکو به دختر دادن و منتظر موندن تا اتاقشون رزرو شه.

دو دیقه بعد دختر به سمتشون اومد.
"ببخشید....شما میخواین تو یع اتاق بمونین یا جدا؟"
ته جواب داد.
"خیر. تو یه اتاق میمونیم فقط یه اتاق جدا واسه مارک و خودت بگیر"
"چشم!"
بعد باز ازشون دور شد.
.
.
یه چند دقیقه بعد، جلوی در اتاقشون بودن.
کلید رو وارد کرد و داخل اتاق شدن؛ بعد گزاشتن چمدون ها داخل اتاق، به سمت پسر برگشت که با حال خرابش مواجه شد.
داشت عرق میکرد و گرمش شده بود. صورتش سرخ شده بود.
"کوک....حالت خوبه؟ چیشدی؟"
"ته من....من رفتم تو هیت!!"














با تقه ای که به در خورد و صدای خدمت کار رو شنید، لباشو از گردن پسر پس کشید و بلند شد و سمت در رفت.
"بله؟"
با صدایی که بخاطر شهوت دورگه شده بود، گفت.

"ببخشید....اتاق بغلیتون گفتن که دارن میرن ببرون و اگه کاری باهاشون داشتین، باهاشون تماس بگیرین. اینم شمارش"
با کارتی که دختر بهش داد، در رو بست و به کوک که داشت عضوشو میمالید و سرشو عقب برده بود و ناله میکرد، نگاه کرد.
"کوک کاندومی کجاست؟"
"تو..اههه....تو چمدون....تو زیپ وسطیه"
سمت چمدون رفت و زیپ و باز کرد.

"فاک...خار داره.......برنامه ریزی کرده بودی؟"

چیزی جز ناله از دهنش در نیومد.
کاندوم رو دیکش کشید.
"فاک اههه....داخلش هم خار داره"
کنار پسر اومد و لوب رو دیک کاندومیش خالی کرد و یهو همه ی دیکش رو داخلش کرد.
"اهههه فاککک"
بدون معطلی شروع به ظربه زدن کرد
"اهههه شت ته.......ته ارررررووومممم اههه..."
بدون توجه به حرف پسر، ضرباتشو محکم کرد و سرشو داخل گردن پسر کرد.
.
.
.
.
.
.
.
.
عضوشو از داخل پسر بیرون اورد و کنارش دراز کشید. کاندوم رو از دور دیکش در اورد و داخل سطل کنار تخت انداخت.
به پسر کناریش نگاه کرد. به ارامی خوابیده بود.
"دوستت دارم....."

؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛
سلاممممم
بلاخره طلسم رو شکستم و پارت رو گزاشتم.
کم بود ببخشید ولی باید معمار باشی تا حال منو درک کنی.
خیلی خب اینم از اسمات تهکوک.
فیض ببرین باییییی

[شاخه عشق] Where stories live. Discover now