part 4

111 9 1
                                    

(قبل از هر چیزی بگم اسمات یونمین هست. اگه نمیخواین رد بشین.
و باید بگم اینجا جاشون عوض میشه چون جیمین الفاست و یونگی امگا)

با صدای زنگ در، از جاش بلند شد و در و باز کرد که با هیکل یونگی روبه رو شد.
"بیا تو"

قرار بود یونگی شبو تو خونه ی جیمین بمونه تا تنها نباشه.

"شام خوردی؟"
"نه"
"از بیرون شام گرفتم بیا بخوریم"
"مرسی"

کیسه های غذارو از یونگی گرفت برد تو اشپز خونه تا سرو کنه.
دو بطری سوجو هم از یخچال با دوتا لیوان برداش و گزاشت رو میز.
روبه روی هم نشسته بودند و غذاشون رو میخوردن.

" شنیدی که تهکوک رفتن ایران؟ "

با این حرف یونگی سرشو بالا اورد و با شوک به پسر بزرگ تر نگاه کرد.
خب اره تهکوک رفتن ایران. چون جانگ به ایران فرار کرده بود. جالبه نه؟

"اوه....چرا ایران؟ "
"چون جانگ اونجا فرار کرده"
"خیلی زرنگه"
"هوم میدونم"

بعد اینکه غذاشونو خوردند، یونگی رفت سرویس و جیمین هم فیل انتخواب کرد تا باهم ببینند.
____________________________________________

ساعت سه صبح بود با رایحه ی تند قهوه که به مشامش خورد بیدار شد.
تو ذهنش فقط یه چیز تکرار میشد
"جفت"
بلند شد و از اتاقش خارج شد. بو رو دنبال کرد و به اتاق یونگی رسید.
"نه این امکان نداره....یونگی امگای منه؟"
خواست وارد اتاق بشه که صدای ناله های ریزی ازش شنید.
در رو باز کرد که با یونگی مواجه شد که تو خواب از درد به خودش میپیچید.
"اون هیت شده"

زیر لب زمزمه کرد و رفت جلو. کنار یونگی رو تخت نشست و رایحه شو ازاد کرد. تکونی به بدن یونگی زد که یونگی از خواب پرید.

"ج....جیمین"
"هوم؟هیت شدی نه؟ و میدونی وقتی یه الفا رایحه ی امگای تو هیت رو بشنوه، میتونه تشخیص بده که جفتشه یا نه؟ مثل من که فهمیدم تو جفتمی؟"
شوکه شده بود. جیمین جفتش بود؟
با دردی که زیر دلش پیچید، ناله ای کرد.
"اوه بیا به تو هم برسیم"

رو پسرکش خیمه زد و لباشو به دندون گرفت.
میبوسیدش و لباشو مک میزد. دستشو برد لای پای امگا و به دیکش چنگی زد که ناله ی پسرش در اومد. از فرصت استفاده کرد و زبونشو داخل فرستاد. در همین حین که میبوسیدش، دستشو برد تا تیشرتشو در بیاره.
چشمش به نیپل های پسر خورد و زبونشو رو نیپل چپش کشید.

"آهههه"
راضی از کارش، مکی به نیپلش زد و ادامه داد.
"اااههه لطفا مین"
"لطفا چی؟"
"لطفا..... عاهههه"
پوزخندی زد و نیپل راستش هم کبود کرد.
اومد پایین تر و زبونشو رو ناف پسر کشید که لرزی کرد. از روش بلند شد و شلوارک راحتی پسرکش رو از تنش در اورد.
"اوه باکسر هم نپوشیدی.....چقدر خیس شدی"
خواست رو پایین تنه ی پسر خم بشه که یونگی مانع شد.

"لباسای خودت هم دربیار"
نیشخندی زد و از تخت پاییز اومد. پیراهنشو در اورد که پیرسینگ نیپل هاش معلوم شد.
"رو نیپل هات پیرسینگ زدی؟"
"هوم خوشت میاد؟"
"ا..اره"
شلوارشو در اورد. و بعد باکسرشو.
پسر کوچیک تر با دیدن دیک جیمین شوک بزرگی واردش شد.
"ا...این تو من جا میشه؟"
"اره بیبی میشه"
رفت تا از کمد لوب وکاندوم بیاره. برگشت و رو پسر خیمه زد. خم شد و دیک نسبتا بزرگ یونگی رو برد تو دهنش.
"عاحححح فاکککک"
سرشو عقب جلو میکرد و به رگ تاش مک میزد.
"عاهههه بسه....ب...بسه دارم میام اههه"
دیک پسر رو از دهنش در اورد و لوب رو برداشت و ریخت تو سه انگشتاش.
یکم هم رو ورودی باکره ی پسر ریخت تا راحت تر وارد پسر بشه.
اولین انگشتش رو واردش کرد.
"ایییییی درد...در میکنه"
چیزی نگفت و به کارش ادامه داد. انگشتش رو حرکت داد تا برای انگشتای بعدیش جا باشه.
همین طور که حرکت میداد، انگشتش رو به سمت دیگه ای چرخوند.
"اهههههه فاک....همونجا اههههه شت اههه"
با درک اینکه به پروستات پسر ضربع زده، انگشت هتی بعدیشو هم یکجا وارد کرد. سریع ضربه میزد و پروستاتشو سوراخ میکرد.
"عاهههه بسه اههههه لطفا....خ..خودتو میخوام لطف...اهههه"
انگشتاشو در اورد و کاندوم کشید رو دیکش و لوب رو روی دیکش ریخت.
سرشو رو ورودی یونگی تنظیم کرد و یکجا واردش شد.
"اییییییییی درد داره اهههه درد دار...اییییی"

چند دقیقه صبر کرد. بعد اینکه دید امادست، اولین ضربش رو زد.
"فاک تنگی...خیلی هم تنگی تا حالا خودتو دستکاری نکردی؟"
"اهه نه نکردم اهه ارومممم"
پسر سعی میکرد پروستاتشو پیدا کنه که موفق هم شد.
"اههه جیم همونجا اههههه شت"
سرعتشو زیاد کرد و تند ومحکم به اونجا کوبید.
از لذت چشماش به عقب برگشته بود و ستارههارو میدید.
"اههههههه شت اههههه تند تر اه محکم تر اهههه"
محکم تر. وسریع تر کوبید.

چند دقیقه بعد با حس اینکه نزدیکه، دستشو به دیکش رسوند
"اهههه جیمین من...اههه من نزدیکممم اهههه"
با چند تا ماش با فشار و ناله ی بلندی رو شکمش اومد.
جیمین هم بعد چند ضربه، توی کاندوم اومد.
"اههه فاک..عالی بود"
دیکش رو در اورد و کاندوم رو تو سطل اشغال انداخت. نفس نفس زنان کنار جفتش دراز کشید که دید خوابش برده. خودشم پتورو کشید رو هردوشون و خوابیدن.

_____________________
طولانی ترین پارت بود.
دستامو حس نمیکنم.
اسمات تهکوک هم نزدیکه.
ووت وکامنت فراموش نشه.

[شاخه عشق] Where stories live. Discover now