part 2

313 12 0
                                    

"ن....نه...خواهش میکنم.....نه.....اینکارو نکن... خواهـ...."
پوزخندی زد با حالت تمسخری نگاش کرد.
"جانگ کجاست؟"
با دیدن سکوت مرد، قمه رو برداش و زد تو فرق سرش. خون رو صورتش بخش شد.
"فیلیکس"
با داد جیمین، در باز شد و فیلیکس اومد تو.

{برادر ناتنی کیم تهیونگ، لکتر، الفا، پارک جیمین، ملقب به روباه صحرایی}

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

{برادر ناتنی کیم تهیونگ، لکتر، الفا، پارک جیمین، ملقب به روباه صحرایی}

{برادر ناتنی کیم تهیونگ، لکتر، الفا، پارک جیمین، ملقب به روباه صحرایی}

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

{نقشی تو مافیا نداره، امگا، جانگ فیلیکس، ملقب به دلفین}

"بله رئیس"
"جنازه رو بردار ببر"
"چشم رئیس"
و از اونجا رفت.

*********

با صدای در که به وحشیانه ترین کوبیده میشد از خواب بیدار شد و خودش ذو درحالی پیدا کرد لخت در بغل نامزدش بود. بلند شد و باکسر و شلوار راحتی گشادشو پوشید و پیرهن سفیدشو به تن کرد ولی دکمه هاشو نبست.
به سمت در رفت و بازش کرد و چهره ی برادر ناتنی اش مشخص شد.
"چیه جیمین ساعت دوعه نصف شبه"
"بیا بیرون کارت دارم"
با صدای  جدی برادرش، درحالی که دکمه هاشو میبست، از اتاق خارج شد.
وقتی رو به روی هم، رو کاناپه نشستند، جیمین شروع کرد.
"کشتمش"
"چرا مثلا اون تنها تعمهه ی ما بود"
تقریبا داد زد.
"اره ولی...."
"چیه داد و بیداد میکنی.....تهیونگ نمیگی من خوابیدم؟"
تهیونگ به نامزدش که با یه شلوار سفید و هودیه سبز وودباینی بیرون اومده بود نگا کرد.
"نمیفهمی چیشده....جیمین یارو رو کشته"
"داد و بیداد نداره ما...."
"قربان ما جانگ رو پیدا کردیم"
با صدای بادیگارد فداکارش،مارک، به سمتش برگشتند.
"ولی یه مشکلی هس باید ببینید"
جانگ کوک، تهیونگ و جیمین هردو به سمت حیاط عمارت که با چراغ ها و مشعل هایی روشن بود، رفتن.
جونگ کوک با دیدن خواهرش، به سمتش رفت.
"سویون اینجا چی کار میکنی؟"
سویون با بغض و چشمای خیس بهش نگاه کرد.
"د...داشتم ا..از خون...خونه ی دوستم میومدم....ک..که چند ن...نفر منو.... گرفتند و بعد فهمیدم بادی....بادیگارد های جانگ هستند."
نگاهی به جانگ که به واسطه ی بادیگارد های خودش محاصره بود، کرد و پوزخندی زد.

{پدرخانده ی مافیای رقیب، الفا، جانگ هوسوک، ملقب به ببر سیاه}

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

{پدرخانده ی مافیای رقیب، الفا، جانگ هوسوک، ملقب به ببر سیاه}

(بچه ها توجه داشته باشید که کسی که تو پارت قبلی توسط کیم تهیونگ کشته شد، از افراد هوسوک بودن. درواقع هوسوک کسی بود که پدر و مادر جونگ کوک رو کشته بود)

"خب جانگ...دهن باز کن"
"تا وقتی که دستامو باز نکنین، چیزی نمیگم"
رو به مارک و فیلیکس کرد و گفت:
"بگردینش. بعد بازش کنین."
اونو گشتن و بعد اینکه مطمئن شدن همه چی امنه، دستاشو باز کردن.
به محض باز شدن دستاش، تویه حرکت، خنجر سیاهی رو از کمر مارک کش رفت و دست سویون رو گرفت و چند قدم دور شد.
"به خدا قسم بیاین جلو میکشمش"
جونگ کوک که خشم غرا گرفته بود، دوید سمتش و تا خواست خواهرشو بگیره، خنجر رو رگ گردنش کشیده شد و تن بیجون خواهرش رو دستاش افتاد.
با بهت به صحنه ی روبه روش خیره شد.
چی شد؟
نمیتونست چی کار کنه.
خواهرش رفت؟
قطره اشکی از چشماش پایین ریخت.
در این بین هوسوک فرار کرده بود. و بادیگاردا دنبالش رفته بودن.
الان فقط تهیونگ و نامزد و جیمین اونجا بودن.
"ن..نه این ا...امکان نداره.....سویون....سویوننننننن"
با داد خواهرش رو بغل کرد. داد میزد و گریه میکرد.
"سویوووووونننننننننن.....سویوننن عزیزممممم پاشووووو تو قوی بودیی.... پاشووووو"
هق هق هاش همه جارو فرا گرفته بود.
و این بین. تهیونگ رو داریم که داشت اشک میریخت بیصدا ولی خیلی ناراحت داشت اشک میریخت. و جیمین با خشم و عصب، داشت گریه میکرد. نا سلامتی عاشق اون دختر بود.

"سویوننننن بیدار شو خواهر قشنگم بیدار شوووو.....پاشووووو"
چند ثانیه بعد این تن بیحال کوک بود که تو بغل نامزدش افتاده بود.
"جیمین به دکتر جئون زنگ بزن زود"

*******

با بیرون اومدنش، با تهیونگ نگران مواجه شد.
"یونگی چیشده...حالش بهتره؟"

{برادر جئون جونگ کوک، دکتر مافیا، امگا، جئون یونگی، ملقب به گربه ی وحشی} " حالش خوبه فقط چون خیلی گریه کرده انرژی از دست داده

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

{برادر جئون جونگ کوک، دکتر مافیا، امگا، جئون یونگی، ملقب به گربه ی وحشی}
" حالش خوبه فقط چون خیلی گریه کرده انرژی از دست داده.
فقط... "
"فقط چی؟"
"قبل اینکه این اتفاق بیوفته، شما رابطه داشتید درسته؟"
"اره...چطور؟"
"بعد اون چیزی نخورده و بیشترش مال اونه و ضعف کرده"
با خیال راحت نفس اسوده ای کشید.
"این سویون شی رو کی خاک میکنید؟"
"کوک باید بیدار شه بعد."
"باشه"
***********************
خب...
سلام
درسته شرایط رو ترسوندیم ولی گزاشتمش.
و انتظار حمایت دارم. ووت کامنت بدید، من خوشحال میشم و انرژی میگیرم.
و هفته ای یک بار پارت میزارم.
این پارت هم اینجوری تموم شد. سویون مرد و اره دیگه...

[شاخه عشق] Where stories live. Discover now