های دخترا حالتون چطوره؟🦦
بنده اومدم با پارتی که یه نیمچه اسمات داره، اگه دوست ندارید اون قست که با 🚫 مشخص شده رو رد کنید. (منکه میدونم کل پارت رو میزنید میره جلو فقط اون یه تیکه رو میخونید، بی ادبا)_____________________________________________
***
گرمای شدیدی در سراسر بدنش پیچیده بود و قطرههای ریز و درشت عرق، روی شقیقه، پیشانی و گردنش میلغزیدند. گلویش خشک شده بود و چشمهایش از فرط خستگی میسوخت. نه خواب بود، نه بیدار!
چشمهایش بسته بود و بدنش توان حرکت کردن نداشت. اما صدای اطراف را میشنید و طبق روال این چند روز به زمزمهی سربازان دربارهی بارداری سخت همسر ولیعهد گوش میداد.
_ملکهی جوان امروز هم تب شدید داشتند.
نگهبان نگاهی به جیمین انداخت تا مطمئن شود حرفهایشان را گوش نمیدهد و جیمین مثل تمام این سه هفته، چشمهایش را بست و خودش را به خواب زد.
_من شنیدم شکمشون به نسبت ماههای بارداریش خیلی کوچیکه!
_هیس احمق! میخوایی بمیری؟ میدونی اگه ولیعهد بفهمه درباره اندام همسرش نظر دادی چه بلایی سرت میاره؟
_هی سخت نگیر. اینجا که کسی نیست.
_به هرحال منم امیدی به سالم به دنیا اومدن شاهزاده ندارم. دوباره داره اتفاقات دفعهی قبل اتفاق میوفته. اگه اینبار فرزند ولیعهد با اون پوست چروک به دنیا بیاد و فوت بشه،
مقام و جایگاه ولیعهد به خطر میوفته و...
نگهبان نگاهی به اطرافش انداخت و با صدای یواش تری ادامه داد.
_احتمالا پادشاه مجبور میشه برکنارش کنه. اونطوری شاهزاده جونگکوک قدرت رو دست میگیره.
گوشهای جیمین ناخودآگاه تیز شد و با دقت بیشتری به حرفهای آنها گوش داد.
نگهبان دیگر سری از روی تاسف تکان داد و گفت:
_ولیعهد مشوش شده. طبیبهای سلطنتی تحت فشار هستن و چندبار مورد غضب پادشاه قرار گرفتن. اگه اینطوری پیش بره، ولیعهد از کشورهای دیگه طبیب احضار میکنه.
جیمین که دمر روی تخت سفت و سخت زندان خوابیده و عضلاتش خشک شده بود، آرام و بیآنکه سر و صدایی ایجاد و توجه نگهبانان را جلب کند، تکانی به ماهیچههای خشکش داد که باعث شد، زخمهای حاصل از شلاق خوردنهای متداومش، سر باز کنند. جیمین جاری شدن خون را روی لباس سفید و کثیفش احساس کرد و از درد لبهایش را گاز گزید.
اما الان این موضوع اهمیتی نداشت. فکر جیمین پیش ملکهی جوان و جنینش بود. یعنی طبیبهای سلطنتی دربار چین انقدر نادان بودند که نمیتوانستد مشکل کم شدن مایع دور جنین را تشخیص دهند؟
با توجه به وضعیت تولد شاهزادهی قبلی و علائمی که روی پوست بدنش ظاهر شده بود، تشخیص بیماری سخت نبود و اگر در زمان درست و با روشهای صحیح اقدام به درمان میکردند، شاهزاده و ملکهی جوان هر دو زنده میمانند.
شاید این عقلانی نبود که وقتی جیمین در بند و اسارت سلطنت چین گیر افتاده، برای سلامت شاهزادهی متولد نشدهشان نگران باشد. اما دست خودش نبود. جیمین بسیار دلرحم و مهربان بود و طاقت دیدن بیماری و درد کشیدن بقیه را نداشت. یکی از دلایلی که باعث شد جیمین تحصیل را جدی بگیرد و برای طبابت تلاش کند، همین بود.
با ساکت شدن نگهبانان، جیمین نفس عمیقی کشید و کمی بیشتر خودش را تکان داد که باعث شد، نالهی دردمندش بلند شود.
جیمین سه هفتهی تمام زیر شکنجههای سنگین فرمانده مین بود و الان تقریبا هیچجای سالمی روی بدنش نداشت. پوست کتف، کمر، رانها، ساق پا و حتی باسنش در اثر ضربههای محکم شلاق چاک خورده بود و به خاطر تکرار این شکنجهها در فواصل کوتاه، زخمهایش به قدری دردناک و وحشتناک بودند، که جیمین مجبور میشد تا جایی که میتواند و دسترسی دارد، آنها را با آب و نمک کمی که کنار وعدههای غذاییاش برایش میآوردند، شست و شو دهد تا مانع از عفونت جدی بشود!
از جایش بلند شد و نگاهی به اطرافش انداخت. سینی چوبی کهنه و شکستهای که گوشهی سلول بود، نشان میداد از ظهر گذشته و جیمین مدت زیادی را خواب بوده. تمام این سه هفته همینطور گذشت!
نیمه شب شکنجههای فرمانده مین روانی شروع میشد و تا نزدیکهای سحر ادامه داشت. سپس جسم بیجان جیمین را به سلولش میبردند و او تا ظهر روز بعد از درد و ضعف و خونریزی بیهوش میشد. بعد از ظهر کمی غذا میخورد و زخمهایش را شست و شو میداد و تا شب منتظر میماند کسی پیدا شود و او را از بلاتکلیفی دربیاورد، اما زهی خیال باطل. همین که نیمه شب فرا میرسید، سر و کلهی افسر کانگ پیدا میشد و او را تا اتاق شکنجه مشایعت میکرد!
میدانست تا زمانی که جرم جاسوسی را گردن بگیرد، این شکنجهها ادامه دارد و جیمین هم با کمال میل قبولشان کرده بود. چرا که نمیتوانست زیر بار کاری برود که انجام نداده بود، حتی اگه بهایش را بدن بیچارهاش میپرداخت.
از روی تخت بلند شد و روی زانوهایش، روی زمین نشست. سینی را سمت خودش کشید و نگاهی به محتویاتش انداخت. یک تکه نان سفت و سوپی که درواقع آب و سبزیجات بود!
YOU ARE READING
sisu
Historical Fictionسیسو؛ کلمه ای فنلاندی با نوشتار Sisu یا Sisus به معنای (درونی) است، که مردم اون رو به عنوان جرات نیز ترجمه میکردن. با گذشت زمان از این کلمه برای سرسختی، عزم، حس یک انگیزه نیز نام برده شده. *** در میان نبرد خونین میدان جنگ، طبیبِ سلطنتی پارک جیمین...