°•پارت_12•°

41 8 0
                                    

نگهبان که می‌دانست این خبر چه بلایی سر اربابش می‌آورد، لبش را گزید و با نفسی عمیق سعی کرد به خودش مسلط شود‌. تمام جرعتش را جمع کرد و قبل از این‌که جونگ‌‌کوک از آن‌جا برود، گفت:
_ایشون گرمابه نیستن، قربان!
جونگ‌کوک که پشتش را به نگهبان کرده بود، دوباره به سمتش چرخید و گفت:
_پس کجاست؟
نگهبان چشم‌هایش را بست و دستش را دور قبضه‌ی شمشیرش مشت کرد. این حرکاتش از چشم یونگی و جونگ‌کوک دور نماند و باعث شد هردو نگران شوند.
یونگی به نگهبان نزدیک شد و با ابهت و اقتدار ذاتی‌اش غرید.
_اون دهن لعنتیت رو باز کن و حرف بزن سوشه! جیمین کجاست؟
نگهبان که راهی جز گفتن حقیقت نداشت، سرش را پایین انداخت و گفت:
_کمی بعد از این‌که شاهزاده دوم اقامتگاه ایشون رو ترک کرد، ندیمه چویی اومد دنبال جناب پارک و اون رو با خودش برد.
جونگ‌کوک که از نگرانی خشمگین شده بود، فریاد زد.
_انقدر نصفه نیمه حرف نزن سوشه! جیمین رو کجا برده؟
نگهبان آرام زمزمه کرد.
_خلوت ولیعهد جونهان!
دست‌های جونگ‌کوک شل شد و سیب‌هایی که تا اینجا با عشق حمل کرده بود، دانه دانه روی زمین افتاد و صدایش در راهرو پیچید.
_چی؟
سوشه که شوکه شدن اربابش را دید، سریع روی زانوهایش نشست و تعظیم بلندی کرد و گفت:
_مارو عفو کنید سرورم، ما سعی کردیم جلوی ندیمه چویی رو بگیریم ولی ایشون دستور مستقیم شخص ولیعهد رو داشتن و از دست ما کاری بر نمی‌اومد‌.
جونگ‌کوک به در اتاق جیمین خیره شده بود و از حرف‌های سوشه، چیزی جز زمزمه‌های مبهم و گنگ چیزی نمی‌شنید‌.
جونهان مهتاب او را به خلوت خودش برده بود؟
پسرک معصوم و زیبای او را؟!
جیمینش الان زیر بدن کثیف و منحوس دشمن همیشگی‌اش‌، جئون جونهان بود؟
با درک اتفاقی که افتاده بود، خون جلوی‌ چشم‌هایش‌ را گرفت. دستش را روی قبضه‌ی شمشیرش مشت کرد و همانطور که اقامتگاه شرقی را به مقصد خلوتگاه سلطنتی ولیعهد ترک می‌کرد، با تمام وجودش فریاد زد.
_می‌کشمت جئون جونهان!
یونگی که خشم و عصبانیت بی‌اندازه‌ی رفیق قدیمی‌اش را دید، بیخیال تجمع ندیمه‌ها و سربازان داخل راهرو شد و همان‌طور که نام جونگ‌کوک را داد می‌زد، پشت سرش شروع به دویدن کرد.
***
چشم‌هایش رو محکم بست و اجازه داد اشک‌هاش روی گونه‌های یخ زده‌اش جاری شوند‌. سرش را کج کرد و ناخودآگاه گردنش را کمی از دسترس ولیعهد دور کرد‌‌.
لب‌های مرد بی محابا، به نقطه به نقطه‌ی بدنش بوسه می‌زد و دست‌هایش سینه، ران و لپ‌های باسنش را می‌مالید.
با هر لمس کوچیک، بغض گلوی جیمین بزرگ‌تر می‌شد، تنش را بیشتر به تشک زیرش فشار می‌داد‌.
چندباری با انزجار ولیعهد را عقب زده بود و سعی کرده بود مانع تجاوزش شود اما نتیجه‌ای جز اسیر شدن دست‌هایش بین دست‌های قوی جونهان نداشت.
_تو خیلی خوشگلی‌...اوممم...دلم می‌خواد تن سفیدت و سیاه و کبود کنم.
سیلی محکمی به رانش زد و ادامه داد.
_انقدر توی سوراخت بکوبم تا پاره بشه...اوف برادرم چه تیکه‌ای رو بلند کرده بود.
سپس بی‌آنکه توجه کند حرف‌های کثیف و مزخرفش چه بلایی بر سر روح خورد شده‌ی جیمین آورده، پاهای جیمین را با خشونت از هم باز کرد و هیکلش ورزیده‌اش را میانشان جا داد و به لب‌هایش حمله کرد.
وحشیانه می‌بوسید و هر از گاهی گاز محکمی از آن لب‌های گوشتی و نرم می‌گرفت. طوری که تمام رنگ قرمزی که روی لب‌هایش زده بودند، پخش شده و صورتش را رنگی کرده بود.
سینه‌ی راست جیمین را در مشتش فشرد و عضو باد کرده‌اش را به عضو خوابیده‌ی جیمین، که توسط پارچه‌ی حریر پوشیده شده بود،‌ مالید.
برق از سر جیمین پرید و اشک‌هایش شدت گرفت. خودش را تکان داد و سعی کرد جونهان را عقب بزند‌‌. هق هق‌هایش بین لب‌های مرد خفه می‌شد و تمام حرصش را سر دست‌هایش خالی می‌کرد. ناخن‌های تیز و بلندش را محکم کف دستش فشار می‌داد‌. می‌خواست با درد و سوزش فراموش کند در چه وضعیت اسفناکی گیر افتاده است. انقدر به کارش ادامه داد که باریکه‌ی کوچک خون از دست‌هایش جاری شد.
جونهان بی‌اهمیت به خونی که دست‌ خودش را هم‌ کثیف کرده بود،‌ بلند شد و با کشیدن دست جیمین مجبورش کرد بلند شد. نگاهی به چشم‌های ورم کرده و سرخ جیمین انداخت‌. اخمی کرد و گفت:
_گریه نکن.
جیمین ناخودآگاه بغضش بیشتر شد و اشک‌هایش با شدت بیشتری جاری شد. جونهان با خشم‌ اشک‌های پسر را از روی صورتش پاک کرد و گفت:
_گفتم بهت گریه نکن. برای اون حرومزاده گریه می‌کنی آره؟ برای جونگ‌کوک؟ دوست داشتی به جای من اون بود نه؟
با آمدن نام جونگ‌کوک جیمین به هق هق افتاد و صورتش را پشت دست‌هایش پنهان کرد.
_خواهش می‌کنم بذارید من برم... بهت التماس می‌کنم... من... من نمی‌تونم.
جونهان با صورتی سرد نگاهش کرد و پوزخندی زد. هل محکمی به سینه‌ی جیمین داد و مجبورش کرد پشت به او، روی دست و پایش بایستد و به کمرش قوس دهد.
با یک دستش مشغول مالیدن عضوش شد و با دست دیگرش ضربه‌ای به باسن جیمین زد و خواست چیزی بگوید که با سر و صدایی که از بیرون می‌آمد ساکت شد. سرش را بلند و گوش‌هایش را تیز کرد و زیر لب گفت:
_چه خبر شده؟
جیمین هم که متوجه سر و صدای بیرون شده بود، گوش‌هایش را تیز کرد و با تشخیص صدای جونگ‌کوک و یونگی، خون در رگ‌هایش یخ بست‌.
سریع از ولیعهد که حواسش پرت شده بود، فاصله گرفت و لبه‌ی ردای حریرش را بهم چسباند‌. گوشه‌ی اتاق کز کرد و در خودش جمع شد.
جونهان هم انگار متوجه حضور جونگ‌کوک شده بود‌، کلافه نچی زیر لب زمزمه کرد. دستی در موهایش کشید و از جایش بلند شد. هنوز یک قدم‌ هم برنداشته بود، که در اتاق با شدت به سمت چپ کشیده شد و قامت جونگ‌کوک که از حرص نفس نفس می‌زد، در اتاق نمایان شد.
جونهان سعی کرد خونسردی‌اش را حفظ کند. نفس عمیقی کشید‌. اخم‌ها غلیظی کرد و کاملا حق به جانب گفت:
_چه خبرته جونگ‌کوک؟ با اجازه‌ی کی سرت و انداختی پایین  و اومدی اینجا؟
جونگ‌کوک با عصبانیت چشم‌های به خون نشسته‌اش را در اتاق چرخاند تا جیمین را پیدا کند و وقتی او را آن‌طور کز کرده گوشه‌ی اتاق دید، عصبانیتش به بالاترین حد خودش رسید و فریاد زد.
_داشتی چه غلطی می‌کردی جونهان؟
ولیعهد اخمی کرد و گفت:
_صدات و بیار پایین جونگ‌کوک وگرنه همینجا می‌دم گردنت رو بزنن.
جونگ‌کوک با دو قدم بلند خودش را به برادرش رساند. به لطف تفاوت هیکل و اندامشان، خیلی راحت بر جونهان چیره شد و یقه‌ی ردای طلایی رنگش را چنگ زد.
_خفه شو و دهنت و ببند پست فطرت. تو کی هستی که جرئت کردی سمت معشوقه‌ی من بری؟ها؟ از کی انقدر خوار و خفیف شدی که به برادرت هم رحم نمی کنی حرومزاده.‌.. می‌کشمت جونهان قسم می‌خورم که می‌کشمت عوضییی!
گفت و مشت محکمی به گونه‌ی برادرش زد‌.
جیمین که با ترس به آن‌ها خیره شده بود، با ترس دستش را روی دهانش گذاشت و هینی کشید. سریع از جایش بلند شد و به سمت جونگ‌کوک که روی قفسه‌ی سینه‌ی برادرش نشسته بود و با مشت‌های قوی‌اش از صورتش پذیرایی می‌کرد‌، رفت.
دست‌ جونگ‌کوک را گرفت و همانطور که سعی می‌کرد مهارش کند، گفت:
_بس کن جونگ‌کوک... خواهش می‌کنم.... به خودت بیا... لعنتی اون ولیعهدههه!
با جیغی که کشید، جونگ‌کوک به خودش آمد. یقه‌ی برادرش را ول کرد و به سمت جیمین چرخید!
_جیمین؟!
جیمین با شنیدن صدای درمانده‌ی جونگ‌‌کوک بغض کرد و گفت:
_متاسفم جونگ‌کوک... خیلی خیلی متاسفم من نتونستم مقاومت کنم.
جونگ‌‌کوک که کاملا حواسش پسرت معشوقش شده بود، دستش را بالا برد تا ‌گونه‌ی سرخ پسر را لمس کند، که جونهان از بی‌حواسی‌اش استفاده کرد و مشت محکمی به صورتش کوبید و او را به زیر کشید.
‌یقه‌اش را گرفت. مشتش را بالا برد و صورت جونگ‌کوک را نشانه گرفت، با با جا خالی دادن جونگ‌کوک، مشتش روی زمین چوبی کوبیده شد.
جونگ‌کوک پای چپش را بلند کرد تا لگد محکمی به شکم جونهان بکوبد، که جونهان جا خالی داد و از جایش بلند شد. بلافاصله جونگ‌کوک هم از جایش بلند شد و چیزی نگذشت که دو برادر باهم دست به یقه شدند و با مشت‌ها و لگد‌هایشان از خجالت‌ هم در می‌آمدند.
جونگ‌کوک که طاقتش طاق شده بود و خون‌ جلوی چشم‌هایش را گرفته بود، با یک چرخش قوی پای چپش‌، ولیعهد را به در دومی که انتهای اتاق تعیبیه شده بود و به چشمه‌ی آب گرم مخصوص ولیعهد منتهی می‌شد‌، کوبید که باعث شکستن در و پرت شدن جونهان به داخل آب شد.
اما جونگ‌کوک کوتاه نیامد. سریع خودش را داخل حوض انداخت و دوباره یقه‌ی برادرش را گرفت. مشت محکمی‌به صورتش زد و لگد محکم‌تری از او خورد‌.
دو پسر قوی و تنومد مثل ماهی در آب می‌لولیدند و بی توجه به نسبت خونی و جایگاه و مقامی که نسبت بهم داشتند‌، همدیگر را لت و پار می‌کردند.
همه چیز انقدر سریع اتفاق افتاد که جیمین شوکه شده بود‌ و با صدای شلپ شلپ آب سرچشمه به خودش آمد. سریع به سمت ورودی چشمه دوید و با دیدن منظره‌ی مقابلش خون در رگ‌هایش یخ بست!
جونهان سر جونگ‌کوک را زیر آب کرده بود و هیچ‌ اهمیتی به تقلا و دست و پا زدنش نمی‌داد. جیمین خواست داخل آب بپرد که کمرش در دست کسی اسیر شد و بلافاصله صدای فریاد فرمانده مین در اتاق پیچید.
_سرورم دارید شاهزاده رو می‌کشید‌!
سپس بی آنکه وقت را تلف کند، وارد حوض آب گرم شد و به سمت ولیعهد و جونگ‌‌کوک رفت.
جیمین با چشم‌های اشکی‌اش به پشت سرش نگاه کرد و متوجه شد، هوسوک او را سفت در آغوش گرفته.

sisuWhere stories live. Discover now