04] N

49 13 26
                                    

لیام در جواب لبخند همکارش لبخند متقابلی زد و بعد از بردن ظرف خالی غذاش داخل اشپزخونه هوفی کشید . هنوز نیم ساعتی تا پایان تایم ناهار مونده بود و لیام از دسته ادمایی حساب نمیشد که بخواد تایم استراحتش رو کار کنه

ظرف رو داخل سینک گذاشت و بعد از شستن دستهاش گوشیش رو درآورد تا شاید زمان براش سریعتر بگذره . بهتر از هیچی !

اینستاگرام جذابیت مخصوصی برای مرد نداشت پس بی حوصله فقط سراغ دایرکت هاش رفت و با ندیدن پیام جدیدی چرخی به چشم هاش داد . چه غلطی میکرد پس ؟

به ذهنش رسید برای هزارمین بار کندی کراش رو دانلود و بعد از اتمام کارش دوباره پاک کنه . لیام از اینکه حجم گوشیش توسط بازی های مختلف اشغال بشه خوشش نمیومد و وقتی متاسفانه گاهی اوقات مجبور میشد دوباره نصبشون کنه با اتمام استفاده ش پاکشون میکرد

البته نمیشد این مسئله که مرد عاشق بازی بود رو هم فاکتور گرفت.لیام میدونست اگه کندی کراش یا هر کوفت دنباله دار دیگه ای روی گوشیش نصب بمونه ، مرد بیخیال زندگی فقط با بازیاش سرگرم میشه و خودش رو به درجه فنا میکشونه . خب .. اینو نمیخواست !

قبل از اینکه از اینستاگرام به مقصد گوگل پلی بیرون بیاد چشمش دوباره به پیجی که این روزها بیشترین مکالمه رو باهاش داشت خورد و چند لحظه مکث کرد. لیام تا فردا وقت داشت درباره عکسا مطمئن بشه و اگه سوالی هم داره یا درباره چیزی نگرانه با ادمین به اشتراکش بزاره . چند باری پینترست رو گشته بود و بنظرش بهترین عکس ها رو انتخاب کرده و فرستاده بود

ولی ..

نه درباره آقای ۸۸ !

پروفایل پیج ، عکس کای بود و لیام میدونست وایب جالبی از پسر نمیگیره . خیلی درباره ش نگشته بود و با اینکه خصومت شخصی نداشتن یا حتی درجه "خوش نیومدن" لیام حتی به "بد اومدن" یا "تنفر" نزدیک هم نبود ولی طی اخرین تصمیمی که با ادمین گرفته بود هیچ عکسی از کای توی خرید هاش موجود نکرد

دقیق نمی دونست چرا و ادمین پیج هم بابت این مسئله کاملا بچه‌گانه غرغر ریزی کرده بود. احساس میکرد به فرد عزیزش بی احترامی شده و لیام حس میکرد اگه میتونست حتی با لیام قهر میکرد !

بهرحال اونا صحبت کوتاهی درباره کای داشتن و لیام قول داد بعدا خودش درباره ش جستجو میکنه ، اگرچه حوصلشو نداشت ‌. مثل الان !

حوصله هیچ کاری رو نداشت و هنوز وقت زیادی تا پایان استراحتش مونده بود. همه پروسه افتادنش توی خط شناختن اون ۱۲ تا خل‌ و چل که از نظر ریچارد وضعیت ذهنی بهتری نسبت به لیام داشتن بخاطر لیلیا بود .

مرد نفسش رو از بینیش بیرون فرستاد و با فکر اینکه بعد از گذشتن تولد خواهرزاده ش دیگه قرار نیست خیلی درگیر اونا یا هر کس دیگه ای بجز خودش - و گاهی ریچارد - باشه به خودش دلداری داد

Zayn My Kai - [3/4] 🐻ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang