18:00

8 5 0
                                    

امروز با وجود استرسی که داشتم یه ساعت زودتر از قبل طلوع خورشید از خواب دل کندم. بعد از هالووین و ناهار مدرسه، تو به من پیشنهاد دادی که بیشتر همو ببینیم و این اولین قرار ملاقات مون به عنوان دوست بود. اضطرابی که داشتم شیرینی این قرار رو، مثل لیمو شیرین تلخ میکرد. از همون اول که جلوی ورودی پارک دیدمت دست و پام رو دوباره گم کردم. لطفاً مسخرم نکن. برای من، که دیدن تو از دور ضربان قلبم رو مثل یه خرگوش بالا میبرد، اینکه حالا فقط برای دیدن من لباس های زیبا پوشیده بودی و با لب های خندون که ردیف دندونت رو نشون میداد با هیجان به سمتم میومدی، واقعا زیادی بود. من فکر میکردم تو هیچوقت از این زیبا تر نمیشی، تا وقتی که دیدم وقتی فقط برای دیدن من لباس پوشیدی. و مطمئنم تو برای من از خورشید تابستونی اون روز هم درخشان تر بودی. آرزو میکنم همیشه برای من حاضر بشی.

00:00Where stories live. Discover now