این آخرین چیز هاییه که راجبت مینویسم پس کوتاهش میکنم به کوتاهی زمانی که باهم بودیم. به کوتاهی اولین نگاهی که به من انداختی. به کوتاهی اولین قرار مون. به کوتاهی اولین بوسه و اولین دوستت دارم...
میخواستم یه روز این نوشته هارو بهت بدم که باهم به سادگی قلب من بخندیم ولی این فقط زندگی بود که به سرنوشت من و تو خندید.
اون لحظه ای که چشم هات برای همیشه خاموش شد، جوهر روح من هم خشک شد. نوشتن با یه جسم سنگین و خالی خیلی سخته. بیدار شدن با چشم های غرق تو اشک خیلی سخته. غذا خوردن با بغضی که بی رحمانه گلوم رو چسبیده خیلی سخته. زندگی با قلبی که سه متر زیر خاکه خیلی سخته.
ولی من نا امید نمیشم. دنبال نورم میگردم. رد آخرین لبخندت رو میگیرم و میام دنبالت.
بهت قول دادم که همه جا کنارت هستم و حالا نمیخوام به همین سادگی بشکنمش.
آرزو میکنم که اونجا هم منتظرم باشی...________________________
سلوممم
این اولین داستان من بود و هزار سال طولش دادم که تمومش کنم به خاطر شرایط روحیم و قلمم که داغونه برای همین آخر هاش واقعا خراب شد و خیلی متأسفم ولی فقط باید تمومش میکردم و این طلسم لعنتی رو میشکستم یونو ؟
حتی این پارت های آخر هم ادیت نزدم و فقط سریع گذاشتم تا تموم بشه. راستش برنامه ای هم برای باز نویسیش ندارم چون اگه میدونم بکنم میره واسه دو ساله دیگه.
خواستم بگم پایان این داستان رو از روی یه پرونده جنایی واقعی نوشتم اسم مقتول بیانکا دوینز بود و متأسفانه خیلی بی رحمانه توسط دوستش که استاکرش بود کشته شد
البته روش قتل اون خیلی بیرحمانه تر از شلیک گلوله بود ولی خب من نخواستم زیاد داستان رو کش بدم و اذیت تون کنم
پرونده کاملش با جزییات تو دیلیم هست اگر خواستید میتونید بخونید فقط کافیه اسم بیانکا رو تو دیلیم سرچ کنید @utopiadaily1و اینکه من تصمیم گرفتم شخصیت های اصلیم هیچ اسم و جنسیتی نداشته باشن یعنی هیچ اشاره مستقیمی تو داستان بهش نکردم که خب یکی از دلایلش میتونه این باشه که من نمیخواستم رفتار هاشون بر اساس جنسیت شون باشه و اینکه دوست داشتم خودتون هر جور دوست دارید تصورشون کنید
دوستتون دارم بوس بهتون
YOU ARE READING
00:00
Short Storyمیگن اگر تو ساعت 00:00 چیزی آرزو کنی، برآورد میشه. من تو رو آرزو میکنم.