❌لطفاً از این پارت به بعد اگر افسرده هستید یا روحیه تون حساسه نخونید❌
فکر نمیکردم بعد از اتفاقی که تو کنسرت دیروز افتاد هنوزم موقع رفتن به دیدنت انقدر استرس داشته باشم ولی این دفعه فرق داره! یه استرس همراه با اطمینان و خوشحالیه. تو مسیر خونه ات بودم با گل هایی که دوست شون داشتی که صدای آمبولانس رشته افکارم رو پاره کرد. طوری که انگار یه مار دور گردنم پیچید، نفسم قطع شد. میدویدم و حالا پروانه های توی دلم تبدیل به زنبور هایی شدن که تو سرم وز وز میکردن. این آمبولانس جلوی در خونه شما نیست درسته؟ لازم نیست نگران اون پلیس ها و نوار های زردشون که جلوی در کشیدن باشم نه؟ اون خانواده تو نیستن که دارن گریه میکنن؟ اون بدن خوابیده زیر پارچه سفید...
صبر کن!
بدن خوابیده زیر پارچه سفید؟
یه صدایی توی گوشم جیغ میکشه. حرف هایی میزنه که خنده داره اون میگه زیر تون پارچه تویی!
نمیتونم روی پاهام وایسم. دیدن اون جسم سفید هر لحظه جلو دیدم رو بیشتر تیره میکنه.
لطفاً اگر صدام رو میشنوی!
آرزو میکنم که بهم بگی.
اون تو نیستی مگه نه ...؟!
YOU ARE READING
00:00
Short Storyمیگن اگر تو ساعت 00:00 چیزی آرزو کنی، برآورد میشه. من تو رو آرزو میکنم.