part 02* who are you?

48 8 0
                                    

--____---___-_-___---__---___

+تو منی یا من توام؟
اولین چیزی که بعد از دیدن جونمیون به ذهن سوهو خطور کرد
اما مثل اینکه بجای گفتن تو دلش بلند اون رو به زبون آورده بود چون جونمیون نگاهش رو از وسایلش، که داشت روی میز کار جدیدش میچید، گرفت و به سوهو داد.
بعد لبخندی زد و با قدم‌های کوتاه به سمت سوهو حرکت کرد

-اگه اشتباه نکنم شما باید سوهو باشید درست میگم؟کسی که همه میگن همزادشم... الان که خودم شخصا ملاقاتتون میکنم باهاشون هم عقیده‌ام...
همون طور که احتمالا بدونین من پارک جونمیون هستم
از آشنایی باهاتون خوشبختم

و دستشو به آرومی بالا اورد و به طرف سوهو گرفت

+راستش حتی منم هم‌عقیده‌ام... سوهو زیر لب زمزمه کرد
-چیزی گفتید؟
+اوه نه...منم از دیدنت خوشحالمو امیدوارم همکارهای خوبی برای هم بشیم!

و دست جونمیون رو توی دستش گرفت و لبخندی زد.




توی کافه تریای شرکت نشسته و سرشو به دستاش تکیه داده بود که جونگین اومد و کنارش نشست و شروع به صحبت درباره‌ی چیزی کرد که سوهو همین الانم ذهنش مشغولش بود؛ جونمیون

~سوهویاااا من خیلی بهش فکر کردم و فقط این به ذهنم رسید... میگم نکنه تو هم از اون داداشا که تو بچگی گم میشن داشتی؟ مثل تو فیلما.هوم؟

پسر بزرگتر سرشو از روی دستاش بلند کرد. نگاهی به جونگین انداخت و سرشو تکون داد

+نینی...نکنه فکر میکنی توی کیدراما زندگی میکنیم؟
~خب اخه خیلی شبیه همدیگه هستین انگار یه سیبو از وسط نصف کردی
+اره میدونم برای همین واسه خودمم عجیبه...
~واقعا میگم شاید یه برادر داری که خانواده‌ت بهت نگفتن
میدونی از همونا که تو فیلما میگن'اوه بالاخره فهمیدی؟ ما هم می‌خواستیم کم کم دربارش بهت بگیم پسرم-
آخ! چرا میزنی
جونگین آروم سرشو مالش میده با اینکه سوهو خیلی آروم تو سرش زده بود

+چون داری زندگی منو با فیلما مقایسه میکنی، میدونی که از دراما متنفرم.

و آهی کشید و دوباره سرشو روی دستاش گذاشت. از وقتی جونمیون رو دیده بود به فکر فرو رفته بود.
اون پسر کی بود و چرا انقدر شبیه خودش بود؟ ولی هر چقدر هم که شبیه بودن نمیتونست احتمالاتی که دوستش ازشون حرف میزد رو در نظر بگیره البته شاید هم نمیخواست اینکارو بکنه-

زمان حال:

+ممنونم
بعد گرفتن قهوه ها از کافه خارج شد به طرف شرکتش به راه افتاد. امروز هوا آفتابی بود و هواشناسی هم اعلام کرده بود که تا اخر روز همینطور صاف و معتدل میمونه.

نفس عمیقی کشید و با حس کردن بوی شکوفه‌های بهاری لبخندی زد.

امروز 26 مارچ، روزی بود که سوهو بالاخره با کلی کلنجار و غرغرهای جونگین تصمیم گرفته بود به احساسی که بیشتر از یکساله به جونمیون داره، اعتراف کنه.

شاید اگه به خودش بود هیچوقت این تصمیم رو نمی‌گرفت و احساسی که داشت رو بدون اینکه گفته بشه تو قلبش دفن می‌کرد اما با وجود مشوقش، جونگین اینکار ناممکن به نظر می‌رسید

با یادآوری حرف های جونگین لبخندی کرد

(یا بهش اعتراف میکنی یا چسناله‌هاتو تموم میکنی کیم سوهو!
با صدایی که سعی میکرد عصبانی بنظر برسه اروم به پسر قد کوتاه‌تر گفت.

بیخیال سوهو الان بیشتر از یکساله که دوسش داری و این منم که باید همش بهت دلداری بدم وقتی که داری از عشقی حرف میزنی که بدون اینکه شانسی بهش داده بشه داره سرکوب میشه...

حداقل نباید شانست‌ رو امتحا‌ن کنی و بهش‌بگی؟شاید اونم دوستت داشت! همونطور که من تصورشم نمی‌کردم
بتونم یه روزی با کیونگسو قرار بزارم اما ببین، الان بیشتر از دو ساله که با همیم.)

If I could be youWhere stories live. Discover now