با قدم های آروم تر از همیشه مسیر کوتاه سرکارش رو طی میکرد. طوری که انگار دلش نمیخواست به این زودیا به اونجا برسه اما مثل اینکه امروز هم روز شانسش نبود چون دلیل اینکه میخواست مسیرش طولانیتر بشه جلوش سبز شد
-اوه سلام سوهو شی حالتون خوبه؟ امروز روز آفتابی و خوبیه مگه نه؟
سوهو میخواست بگه که شاید هوا آفتابی باشه اما حال و هوای قلب اون ابری و بارانیه.
میخواست بگه که حالش خوب نیست و الان به سختی در تلاشه که لبخند مصنوعی رو لبش رو حفظ کنه تا کسی از حال واقعیش با خبر نشه.
میخواست بگه که دیشب حتی نتونسته یک لحظه بخوابه چون اشکای بیپایان و پی در پیش به اون این اجازه رو ندادن.
چیزهای زیادی برای گفتن داشت اما مگه قرار بود هیچ یک از اینهارو به زبون بیاره؟
سوهو یک آدم منطقی بود. کسی که احساساتشو به همین راحتیها بروز نمیداد و همشو توی خودش میریخت تا وقتی که تنها بشه و بتونه توی تنهاییش گریه کنه.
تنها کسی که سوهو از احساسات واقعی سوهو خبر داشت جونگین بود. دوست صمیمیش که از دوران دبیرستان همراهش بود و همیشه وقتی مشکلی پیش میومد که نمیتونست دربارش با کسی صحبت کنه اون اونجا بود تا به حرفاش گوش کنه.
-... سوهو شی؟
صدای جونمیون بالاخره اون رو از چنگ افکارش نجات داد.
-حالتون بنظر خوب نمیرسه. اتفاقی افتاده؟+اوه جونمیون شی چیزی نیست حالم خوبه فقط دیشب نتونستم خوب بخوابم برای همین یکم سرحال نیستم! کافیه یه لیوان قهوه بخورم تا بهتر بشم!
جونمیون با شنیدن این حرف نفسی از سر آسودگی کشید و لبخندی زد.
-که اینطور خیالم راحت شد فکر کردم اتفاقی براتون افتاده. راستش دیشب بارون سنگینی میبارید و هوا سرد بود برای همین فکر کردم سرما خوردین
شنیدن این حرف و اینکه نگرانش بوده برای ثانیهای باعث خوشحالیش شد اما لحظهای بعد دوباره اتفاقات دیشب در ذهنش مرور شد و لبخند کوچکی که تازه روی لبش نقش بسته بود، رنگ باخت.
+آه جونمیون شی نیازی نیست که نگران من بشین من حالم خوبه. فک کنم بهتره کم کم راه بیفتیم ممکنه دیرمون بشه
و با هم به طرف شرکت به راه افتادن.
در همین حین جونگین هم که در راه شرکت بود چشمش به اونا افتاد. دیدنشون کنار هم باعث شد که فکر کنه همه چیز عالی پیش رفته پس بدون لحظهای درنگ و تعلل با لبخندی بزرگ روی صورتش به طرفشون پا تند کرد غافل از اینکه علاوهبر اینکه چیزی خوب پیش نرفته بلکه کاملا برعکس چیزی که میخواستن اتفاق افتاده.
...سلام^^ امیدوارم که همگی حالتون خوب باشه
لطفا از خوندن پارت جدید لذت ببرید و نظراتتون رو باهام به اشتراک بزارین.💖
YOU ARE READING
If I could be you
Fanfictionجونمیونا، نگاه من همیشه به تو بود در حالی که تو داشتی به اون نگاه میکردی، یعنی هیچوقت امکانش نبود که کسی که با عشق بهش خیره بودی ، من باشم؟ couple: HunHo genre: romance, angst ، slice of life