~اومایگاد یعنی اعتراف نکرده رد شدی؟ پسر من امروز صبح فکر کردم همه چیز خوب پیش رفته برای همین اون حرفارو گفتم
+بله و الان به خاطر تو باید صبحا با هم بیایم سر کار!
~من که معذرت خواهی کردم ببخش دیگه
حالا پسره لااقل خوشگل بود؟+یاااا چرا فک میکنی من به قیافه پسره توجه کردم که حالا ببینم خوشگل هست یا نه! اصلا تو به قیافه اون چیکار داری؟!
~خب میخوام ببینم کسی که بهش جونمیون رو باختی ارزششو داره یا نه چرا عصبانی میشی؟
نفس عمیقی کشید
+میخوای نشم؟ از دیشب دارم فشار میخورم تو هم این وسط راجب اون سوال میپرسی~عام.. خب اگه یادت باشه من همون اوایل که ازش خوشت اومده بود بهت گفتم بری بهش بگی خودت از بس دست دست کردی که اینطوری شد
میخواست باز هم عصبانی بشه که دید حرف جونگین درسته. یجورایی خودش مقصر همه این اتفاقات بود. دوباره میتونست هجوم اشک هارو به چشماش حس کنه
+من... من همیشه نگران بودم... نمیتونستم بی پروا عمل کنم... خودت که میدونی چون همکار هم هستیم وضعیت ممکن بود بخاطر من معذب کننده بشه برای همین... برای همین
وقتی اولین قطره ی اشک از کنار چشمش فرار کرد و به سمت پایین سر خورد دیگه نتونست صحبتش رو ادامه بده و جملش رو کامل کنه.
جونگین به دیدن حال سوهو سریع اون رو به آغوش کشید و آروم کمرش رو نوازش کرد و سعی کرد اون رو آروم کنه
با اینکه بعضی از کارای جونگین رو مخ سوهو بود و همیشه تو سر و کلهی هم میزدن اما خب دلایلی هم بود که اونهارو به بهترین دوست همدیگه تبدیل میکرد.
جونگین همیشه در لحظات سخت پیش سوهو بود و مایهی دلگرمی اون بود. وقتی سوهو نمیتونست احساس واقعیش رو ابراز کنه و حرفای توی دلش رو به بقیه بگه، جونگین اونجا بود تا به تمام حرفای اون گوش کنه.
در این لحظه هم احتمالا تنها کسی که میتونست حال سوهو رو بهتر کنه و دردش رو تسکین بده جونگین بود.
با اینکه سوهو خبر نداشت اما جونگین توی دلش عذاب وجدان زیادی داشت. اون بود که سوهو رو تشویق به اعتراف به احساساتش کرد و همش با خودش فکر میکرد که حال بد سوهو به خاطر اونه
~متاسفم... متاسفم سوهویا
سوهو با شنیدن این حرف از جونگین فاصله گرفت و در حالی که سعی میکرد بین هق هق هاش صحبت کنه گفت
+برای چی متاسفی؟
~هاه خب برای همه چی. اگه من همش درباره حس ششم و اینکه اعتراف کنی حرف نمیزدم این اتفاقا هم نمی-
با قرار گرفتن دست سوهو رو دهنش حرفش نصفه موند.
+هی هی این تقصیر تو نیست. چه تو منو تشویق میکردی چه نمیکردی بالاخره یک روزی این اتفاق میفتاد چه زود چه دیر. بعدشم اگه کسی مقصر باشه اون منم. شاید اگه زودتر اعتراف میکردم شانسی داشتم اما خب...
ولی مطمئن باش که چیزی تقصیر تو نیست جونگینا
YOU ARE READING
If I could be you
Fanfictionجونمیونا، نگاه من همیشه به تو بود در حالی که تو داشتی به اون نگاه میکردی، یعنی هیچوقت امکانش نبود که کسی که با عشق بهش خیره بودی ، من باشم؟ couple: HunHo genre: romance, angst ، slice of life