Marriage of two countries

4.6K 458 25
                                    

سوم شخص :

صدای ضربه ی ملایمی که به درب کشویی اقامتگاه شاهزاده خورد بهش فهموند که زمانش رسیده و ندیمه ها برای آماده کردنش اومدن .

پس با ملودی خوش آوایِ صداش اجازه داخل شدن رو به اونها داد و همزمان بندِ حوله ی کوتاهش رو باز کرد و بدن خوش تراش و ظریفش رو عاری از هرگونه پوششی کرد .

ندیمه ها یکی یکی داخل شدن و با تعظیم کردن به شاهزاده ی زیبارو هانبوک سرخ رنگِ حریر که زیرپوشی از جنس ساتن نرم داشت رو از روی بالشتک طلایی رنگ برداشتن و با نزدیک شدن به شاهزاده شروع به پوشوندن لباس به تنِ پسرک کردن .

ندیمه ای که سولی نام داشت آخرین رویه رو روی لباس پوشوند و بعد خیلی آروم بدون اینکه اذیت کننده باشه موهای طلایی و بلندِ شاهزاده ی امگا رو از زیر لباس بیرون آورد .

بعد از تموم شدنِ کارشون عقب رفتن و سرشونو پایین انداختن .

امگای سلطنتی قدم هاشو به سمت صندلیِ مقابل آینه ی طلاکوب شده برداشت و بعد از نشستن روش به چهره آرا اشاره زد که کارشو شرع کنه .

درحینی که بتای مونث داشت صورت و موهاشو آماده میکرد خیره به انعکاس چهره ی خودش در آینه نیشخند شیطون و مغروری زد .

امروز روز بزرگی برای اون بود . امروز مراسم ازدواج امگای ماه رو بود و ازین بابت حس ذوق و خوشحالی داشت .

با اینکه شریک زندگیش رو خودش انتخاب نکرده و پدرش یعنی پادشاه کره بیشتر برای امنیت و ثبات کشور درخواست خواستگارش رو قبول کرده بود اما باید منطقی میبود . کی از ازدواج با پادشاه ژاپن که خون آشامی سرشار از قدرت و جذابیت بود خوشش نمیومد؟ . اونم وقتی اون خون آشام خودش شخصا از پدرش درخواست کرده بود و حاضر بود هر شرایطی رو بپذیره . و این نشون از شیفته شدنش در یک نگاه رو میداد ‌. چون تهیونگ فقط یک بار با تاج دارِ ژاپنی ملاقات داشت و در همون یک دیدار تونسته بود اون رو اسیر خودش کنه و این درحالی بود که اون‌خون‌آشام تا به حال که ۲۸ ساله شده بود همسری رو اختیار نکرده بود و همین وجود تهیونگ ، امگای زیبای کره ای رو سرشار از اعتماد به نفس و غرور میکرد .

حقیقتا امگای هفده ساله هم برای این ازدواج مشتاق بود و برای امشب ، زمانی که هردو تنها میشدن رویاپردازی میکرد و با تصور بدنِ محکم‌ و پر از عضله ی شوهر آیندش بی طاقت میشد .

با صدای خدمتکار از فکر بیرون اومد و به چهرش در آینه خیره شد .

خب ، تهیونگ حقیقت گو بود و الآن هم میتونست بگه زیبا بود، زیباتر شده بود . پوست صورتش بخاطر صاف و سفید بودنش نیازی به کِرِم نداشت و تنها پشت چشم های کشیده و خمارِ طلایی رنگش ، سایه ی کمرنگی به رنگ هانبوک تنش زده شده و با خط چشمی نازک که چشم هاش رو خمارتر نشون‌میداد کار چشم ها رو تموم کرده بود و با سرخی ملایمی لباش رو تزئین . اوه حالا که توجه‌میکرد صورتی ملایمی خیلی کم گونه هاش رو رنگین کرده بود .

The Bond Of Love And PowerWhere stories live. Discover now