Swordsmanship of the moon and the sun

2.6K 300 17
                                    

سوم شخص:

جونگکوک بعد از ندیدنِ تهیونگ در اقامتگاهش ، ازونجا بیرون اومد و با صدای بلندی خواجه ی مخصوص تهیونگ رو صدا زد : خواجه مینوهاکی ، خواجه مینوهاکی .

خواجه ای که اسمش صدا زده شده بود ، با عجله از اتاقکی نزدیک به اقامتگاه ملکه بیرون اومد و بعد از رسوندنِ خودش به پادشاه ، تعظیم کاملی کرد و با سری پایین افتاده گفت : امری دارید سرورم؟

جونگکوک پرسید : ملکه کجاست؟

خواجه با همون سر خم شده پاسخ داد : ایشون در میدان مبارزه هستند سرورم .

جونگکوک با اخم محوی پرسید : برای چی در میدان مبارزه هستند؟

خواجه باز هم گفت : برای تمرین شمشیر زنی سرورم . چند سرباز رو هم همراه خودشون بردن .

جونگکوک اخمش غلیظ تر شد و گفت : به سربازها گفتی که نباید از قدرت خون آشامیشون استفاده کنن؟ .

خواجه تایید کرد : بله سرورم به همه ی اونها گفتم . نگران نباشید .

جونگکوک سری تکون داد و بدون گفتن حرف دیگه ای ، به سمت میدان مبارزه به راه افتاد .

زمانی که به اونجا رسید ، چند قدم بیرون از خط دایره مانند میدان ایستاد و به صحنه ی مقابلش خیره شد .

لباس مبارزه ی خاکستری رنگی تن تهیونگش رو پوشونده بود و موهای طلاییِ بلندش رو با ربانی آبی رنگ پشت سرش جمع کرده بسته بود و با دوشمشیر در دستش داشت همزمان با پنج نفر از سربازان ویژه اش می‌جنگید .

لبخندی زد و به حرکات ماهرانه ی افسونگرش خیره شد . تهیونگ جوری شمشیر میزد که انگار عضوی از بدنش بود و تماما اختیارش رو بدست داشت . نمیزاشت سربازها حتی نزدیکش بشن و بدون اینکه بهشون آسیب بزنه زمینشون میزد و از خودش دورشون میکرد .

بعد از چند دقیقه که جنگیدنِ زیباشو تماشا کرد ، به یکدفعه با صدای بلند و لحنی جدی گفت : حتی اگه یک خراش روی ملکه بیوفته هیچکدومتون زنده ازینجا بیرون نمیرید .

سربازهای جوان درحالی که نفس نفس میزدن سرجاشون خشکشون زد .

به سمتی که پادشاه ایستاده بود نگاه کردن و به محض دیدنش روی زمین زانو زدن و سرشونو پایین انداختن  با لحن ترسیده ای یکصدا گفتن : لطفا مارو عفو کنید سرورم .

تهیونگ با شنیدن صدای جونگکوک نفسشو سنگین بیرون داد و به طرف پادشاهش برگشت . چشمای کشیده و توسی رنگشو بهش دوخت و روبند آبی رنگی که تا زیرچشماش رو پوشونده بود با دستش پایین آورد .

خیره تو چشمای پادشاه با صدای بلندی به سربازهای پشت سرش گفت : همگی اینجارو ترک کنید .

سربازها با(بله علیحضرت) هماهنگی که گفتن به سرعت از میدان مبارزه خارج شدن  .

The Bond Of Love And PowerWhere stories live. Discover now