سوم شخص :
هاکو خمیازه ی طولانیی کشید و همونطور که در محوطه ی حیاطِ استراحتگاهش ، به سمت اقامتگاه مخصوصش قدم برمیداشت با خنده مشت نچندان محکمی به بازویِ ساکوکی زد و گفت : من گفتم که ما فقط صحبت کردیم و اون تاحدودی نرم شده . حتی یه بوسه ام نداشتیم که تو داری حرف از رابطه میزنی .
ساکوکی درحالی که دستشو روی غلافِ کاتاناش گذاشته بود و پا به پای ولیعهد قدم برمیداشت ، با شیطنت ابرویی بالا انداخت و گفت : اون امگایی که من دیدم ، همینکه به خوشمزگی هات میخنده و دستتو پس نمیزنه یعنی داری به نقطه ی اوج نزدیک میشی .
هاکو با تاسف آهی کشید و گفت : چهارماهه که فقط داریم باهم صحبت میکنیم . لعنتی گاهی وقتا فکر میکنم که یه آلفاست نه امگا . دریغ از یه ذره لطافت .
ساکوکی خمیازه ای کشید و با خنده گفت : سلیقه ی خودت بوده دیگه .
چشمکی به هاکو زد و ادامه داد : حالا نگران نباش لطیف بودنش رو تو شرایط خاصی میبینی .
تُنِ صداش رو پایین آورد و گفت : خواجه ایم میگفت که هیت ایشون نزدیکه . اگه بتونی در زمان مناسب تو مکان مناسب باشی ، بالاخره میتونی صمیمیت بینتون رو بیشتر کنی .
هاکو همزمان که درِ اقامتگاهش رو باز میکرد لبخندی زد . تصورِ اون کمرِ باریک بین دستاش لذت بخش بود .
داخلِ اقامتگاه رفت و قبل از بستنِ دربِ کشویی ابرویی بالا انداخت و با لحنِ خبیثی گفت : مطمئن باش این فرصت رو از دست نمیدم . شب بخیر .
ساکوکی با بسته شدنِ در تویِ صورتش ، با لحنِ عاقل اندر صفیهی گفت : شبِ تو بخیر شاهزاده . من تا صبح یه خوابِ راحت ندارم که .
بعد درحالی که سوت های آرومی میزد به اتاقکِ کنارِ اقامتگاه ولیعهد رفت و بعد از وارد شدن ، درب رو کشید و بست .
مدتی بعد ، سیاه پوش های بیگانه ای که در گوشه هایی از محوطه در تاریکی پنهان شده بودن ، به هم اشاره ای زدن و چهار نفرشون از بالایِ سقفِ اقامتگاه ، نرم پایین پریدن و با گذاشتنِ خنجر هاشون روی گلوی سربازهایی که دیر متوجه حضورشون شده بودن ، زخم های عمیقی ایجاد کردن و آروم تنِ مرده شونو روی زمین دراز کش کردن .
سربازهایی که در محوطه قدم میزدن با داد خطر رو اطلاع دادن و شمشیر هاشون رو از غلاف بیرون کشیدن و درگیر شدن اما ، بخاطر بیشتر بودنِ تعداد سیاهپوش ها زیاد دووم نیاوردن .
مهاجم ها خیلی سریع به طرفِ اقامتگاه ولیعهد رفتن و درب رو باز کرده ، یک نفر شاهزاده ی بیهوش رو روی شونش انداخت و به قصد بیرون رفتن از قصر ، سریعا بیرون اومدن ...
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.ملکه با ندیمه ها و سربازانی که برای محافظت از ایشون همراهشون بودن ، به طرفِ استراحتگاه ولیعهد برای دیدنش رفت .

YOU ARE READING
The Bond Of Love And Power
Historical Fictionتمام شده👑 ♡ کی از ازدواج با پادشاه ژاپن که خون آشامی سلطنتی و سرشار از قدرت و جذابیت بود خوشش نمیومد؟ اونم وقتی اون خون آشام خودش شخصا از پدرش درخواست کرده بود و حاضر بود هر شرایطی رو بپذیره . و این نشون از شیفته شدنش در یک نگاه رو میداد. . چون تهی...