par(4)

54 11 0
                                    

_تهیونگ: خب من دیگه رفع زحمت کنم.

_جونگکوک: اوه البته چه بهتر آجوشی.

"تهیونگ پوزخندی زدو کراواتشو همونطور که نگاه خیرش روی جونگکوک ثابت مونده بود شل تر کرد"
"نامجون با فشردن دستش بهش فهموند با کسی که ۵ سال ازش بزرگتره باید بهتر رفتار کنه"
_نامجون: حالا که خونمون رو یاد گرفتی و از وجود واقعی برادرم با خبر شدی پس بهتره که بیشتر بهمون سر بزنی.

_تهیونگ که بازی جدیدی رو برای بازیکن شدن پیدا کرده بود گفت: البته هیونگ حتما دوباره میام و بهتون سر میزنم.

_جونگکوک: آجوشی اگه میشه صبح ها به خونمون بیا و قبل ساعت ۱۲ تشریفت رو ببر.

_تهیونگ از اینکه دوباره آجوشی خطاب شده بهش برخورد ولی بعد از اینکه کامل جمله ی جونگکوک رو شنید ، فکر اینکه اون خرگوش لجباز و شیطان فرشته نما اون رو به خونه ش دعوت کرده  باعث شد کمی گوشه ی لب هاش به سمت بالا بره و بعد اینکه دوباره حالت  عادیش رو حفظ کرد سوالی که ذهنش رو درگیر کرده بود پرسید: خب چرا انقد زود بیام و زود برم میتونم وقت رو باهاتون بگذرونم.... منو هیونگت با دوستی ۱۶  ساله ایی که بینمون بر قراره مطمئنن زمان بیشتری رو باید باهم باشیم...

_جونگکوک با حفظ لبخند فرشته طورش تیر آخر ضایع کردن رو به سپر آهنی تهیونگ زد و اون رو از بین برد : اوه نه اینطور نیست. فکر کنم اشتباه  متوجه شدی آجوشی تو قرار نیست با من وقت بگذرونی....‌این رو هم گفتم چون من همیشه تا قبل ساعت ۱۲ مدرسه م و اگه تا قبل از اون موقع بری دیگه قرار نیست حتی ببینمت....

" تهیونگ که از این کاراش کلافه شده بود و بدون اینکه بفهمه چرا پسرک برفی باهاش اینطوری حرف میزنه دوست داشت همون لحظه بگیرتش و انقد توش بکوبه که پررویی کردن یادش بره"

_نامجون که متوجه اعصبانیت تهیونگ شده بود، رو به جونگکوک با صدای کمی بلند تر از حالت عادی و با تندی  غرید: همین الان برو تو اتاقت جونگ.

"جونگکوک که باورش نمیشد نامجون به خاطر یه منحرف باهاش اینطوری حرف بزنه و از طرفی این رو میدونست وقتی که برادرش از کلمه جونگ برای صدا کردنش استفاده میکرد یعنی خیلی از دستش نارحت و اعصبانیه.... پس تصمیم گرفت بغضی که  شکل گرفته بود رو نادیده بگیره تا بیشتر از این پیش تهیونگ خورد نشه و شروع کرد به دونه دونه طی کردن پله ها و کبوندن در اتاقش"

_ تهیونگ: ببخشید که مزاحم جمع برادریتون شدم...
مثل اینکه واقعا باید برم.... دو روز دیگه میبینمت تو شرکت...

_نامجون: باور کن جونگکوک همچین آدمی نیست که به آدم‌ بپره و اینکه رفتارش غیر منتظره بود من بجای اون معذرت میخوام....

" تهیونگ بعد اینکه لبخند کمرنگی زد از آپارتمان خارج شد"

(5 minutes later)

" نامجون بعد از چند دقیقه تصمیم گرفت به سمت اتاق دونسنگش حرکت کنه.... بعد اینکه چند ضربه به در زد وارد شد.... مثل اینکه یادش رفته بود جونگکوک بر خلاف پررو بازیاش شکننده ترین قلبیو داره که هر آدمی به راحتی میتونه از پا درش بیاره... با جسم مچاله شدش رو ی تخت مواجه شد که طوری داره وانمود میکنه که انگار خوابیده ولی لرزش های خفیف بدنش نشون دهنده ی این بود که از موقعی که اومده تو اتاقش داره گریه میکنه










□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■
سلام اینم از این....

امیداورم خوشتون اومده باشه...

پس شمایی که داری میخونیش اون ستاره ی پایین هم نارنجی کن🌈💫💫💜

Tell me the meaning of love:#Vkook #Yoonmin #NamjinWhere stories live. Discover now