part(6)

54 10 3
                                    

کلاس امروز هم مثل بقیه ی روز ها گذشت... یونگی که درس حتی به تخمشم نبود و فقط به موزیک فکر می کرد . جیمین و جونگکوک هم‌ که سر کلاس سر تا پا گوش بودن....

"حالم از مدرسه بهم میخوره"

یونگی این رو درحالی گفت که داشتن از در ورودی مدرسه خارج میشدن.

جیمین که تو فکر بودن جونگکوک رو دیده بود پرسید:

" فندق؟ چیزی شده؟ اتفاقی افتاده؟"

جونگکوک که فهمیده بود اگه همینطور ساکت بمونه جیمین هیونگش با سوال های پشت سر هم محاصرش میکنه ،تصمیم گرفت جریان رو  براشون توضیح بده :

" نه چیزی که نشده... ولی من قراره از این به بعد کاااار کنم"

اینبار یونگی بود که چشماش به اندازه ایی گرد شده بود که بیشتر شبیه یه گربه ی متعجب شده:

" توعه نیم وجبی میخوایی کار کنی؟"

" هیونگ کار سختی که نیست ،با توجه به رشته ی حساب داریم با نامجون هیونگم تویه شرکت KIM قراره استخدام بشیم"

یونگی خواست دوباره بهش بگه که تویه این سن باید بشینه درسو مشقش رو بنویسه که اینبار این جیمین بود که صدای اعتراضش بلند شد:

" خب اگه تو بری سر کار دیگه نمیتونیم باهم وقت بگذرونیم.... نمیشه نری؟؟"

" البته که میتونیم پیش هم باشیم... من جونم به جون شما بستس فک کردی چی؟"

جیمین که به نظر میومد خیالش راحت شده باشه بحث رو عوض کرد:

"من گشنمه."

" هیونگ تو که همین چند ساعت پیش ساندویچ منم خوردی.... مثل اینکه معدت به بیابون وصله"

همزمان با گفتن جمله  دومش ضربه ی خیلی آرومی به شکم جیمین  هیونگش زد.

" اینجا یدونه مغازه فست فود هست همینجا بریم"

یونگی گفت و دست عشقش رو گرفت و همراه خودش برد.

" هی نامردا صبر کنید منم بیاااام"

5 minutes later

حالا این سه رفیق درحال خوردن غذاشون بودن که سفارش دادن...

" یونگی هیونگ، بعضی وقتا یکاری میکنی که به فکر رابطه بیوفتم"

هردو از تعجب تقریبا داد زدن.

" _ _ چییی؟؟؟"

" واااا... خوب چطونه؟ خود جیمین هیونگ وقتی ۱۸ سالش بود با تو اشنا شد . چرا من نتونم؟ ها؟؟"

" خب جناب  توله ی ۱۸ ساله...من که مشکلی ندادم به‌‌هر‌حال این زندگیه خودته ولی بهتره تو انتخاب فرد ابدی زندگیت دقت کنی ، یه گام اشتباه باعث میشه تا اخر عمرت تاوانش رو پس بدی"

Tell me the meaning of love:#Vkook #Yoonmin #NamjinWhere stories live. Discover now