part(7)

41 11 2
                                    

زمان: 5:20

جونگکوک از توی اتاقش با صدای بلند سوالش رو پرسید:

"هیوووونگ؟؟؟"

" بعله؟"

"میگم من چی بپوشم؟"

نامجون که دید اگه به سمت اتاقش نره جونگکوک گَلویه خودش رو جر میده به سمت بالا حرکت کرد.... با دیدن وضعیت اتاق که تمام لباس ها کف اتاق ریخته پوفی کشید:

" اینجا چه خبره دقیقا؟"

" راستش هیونگ هرچی دنبال یه لباس خوب میگردم پیدا نمیکنم... میشه کمکم کنی؟"

" فندق تو فقط قراره به یه شرکت بری نه عروسی...
تو میتونی یه پیرهن سفید بپوشی با یه شلوار مشکی... بازم سلیقه ی خودته هرجور راحتی"

" هیونگ سلیقت عالیهههه ، مرسی... میشه حالا بری بیرون لباس هامو عوض کنم؟"

اون بچه از همون اولشم خجالت میکشید کسی اون رو لخت ببینه برای همین بیرونش کرد.

" اوه عاره الان میرم"

حالا این جونگکوک بود که با یه پیرهن سفید  که اون رو داخل شلوارش فرستاده و و شلوارشم به رنگ مشکی تنگ که چند تا زاپ کوچیک و بزرگ  روش‌قرار داشت آماده شده بود... داشت از در اتاق بیرون میرفت که یادش رفت بالم لبش رو بزنه... جلویه آینه نشست و طعم هندونه اییش رو انتخاب کرد.

"هیونگ من امادم"

" مثل اینکه واقعا میخوایی بری عروسی"

کمی مکث کرد و ادامه داد:

" خب برو کفشاتو بپوش اینم سوییچ تا من میام ماشین رو روشن کن و داخل بشین"

"چشم"

سوییچ رو گرفت و بعد اینکه کفشاش رو پوشید به سمت پارکینگ حرکت کرد.

5 minutes later

" خب دیگه بریم که دیر نشه"

با یهو به صدا درومدن در ماشین جونگکوک تو جاش پرید.
" هیونگ تو ماشین خشک شدم چرا انقد طول کشید؟"

" داشتم مدارکارو بر میداشتم "

"واییی هیونگ من خیلی ذوق  دارم، البته به همون اندازه هم استرس"

نامجون هم دست کمی از جونگکوک نداشت چون به‌هرحال قرار بود فردی رو ببینه که ۱۶ سال خبری ازش نداشته و ندیدتش، ولی ناچار بود عادی جلوه  بده تا حداقل استرس برادرش بیشتر از این نشه.

" استرس برای چی تهیونگ رو که یک بار دیدیش، فقط مونده جین که اونم برادر تهیونگه...."

" یا خدااااا نکنه جین هم مثل تهیونگ باشه؟؟"

نامجون که خودشم نمیدونست اخلاقش چه شکلیه و حتی این رو هم نمیدونست که تهیونگ مگه چه مشکلی داره ،سوالش رو بیان کرد:

Tell me the meaning of love:#Vkook #Yoonmin #NamjinTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon