Part(14)

36 5 15
                                    

از همین الان بگمممم تا یادتون نره.... ووت بدید عزیزان❤️

با دیدن جونگکوک کنار آسانسور ک تو خودش جمع شده بود با عجله ب سمتش دوید. با ملایمت سرش رو بالا اورد و ب تیله های قهوه ایی اما لرزونش خیره شد... حالا ب لطف اشک هایی ک ریخته سفیدی چشماش ب رنگ قرمز دراومده بود. فقط خدا میدونست باهاش چکار کردن ک اینطوری شده ... البته با وضعیتی ک اون مرد رو بدن بی پوشش پسرک نشسته بود حدس زدن این موضوع زیاد سخت نبود.
جونگکوک با دیدن چهره ی آشنای تهیونگ بغضی ک تازه شکل گرفته بود شکست و خودش رو محکم تو آغوش گرمش انداخت و هق هق هایه بلندش رو رها کرد. تهیونگ خواست بخاطر درد بازوش ک داشت کلافش میکرد پسر رو کنار بزنه ولی با دیدن لرزش شدید بدنش و گریه اش ک قصد بند اومدن نداره تصمیم گرفت دردش رو جدی نگیره و اولویت رو آروم کردن پسرک فندقی تو بغلش قرار بده. بهر حال این ^جونگکوک^ بود ک ب خودش و آغوشش پناه اورده بود.

"هیششش، آروم باش دیگه قرار نیست اتفاقی بیوفته من اینجام... ب هیچ وجه نمیزارم کسی بهت دست بزنه"

سعی داشت با حرف هاش پسرک لرزون داخل آغوشش رو آروم کنه و خب میشه گفت این زمزمه ها از طرف تهیونگ برای پسر کوچیکتر آرامش رو ب ارمغان می آورد.
چونش رو با ملایمت رو سر جونگکوک ک داشت جایی بین گردن و شونه اش نفس میکشید گزاشت و تن بی پوشش رو بیشتر ب خودش فشرد. دست زخمیش رو دور کمرش پیچید و با دست سالمش موهای لخت و فندقیش رو نوازش کرد. لحظه ایی فکر کرد ک بلاخره گریه اش بند اومده ولی مثل اینکه دل نازک تر از این حرفاس و این رو از خیس شدن شونه هاش و گریه ی بی صداش متوجه شد و تهیونگ برای بار هزارم بهش یاد آوری شد ک گریه ی جونگکوک جز آخرین چیزاییه ک میخواد اتفاق بیوفته.
حدود ۳ ،۴ دقیقه تو همین حالت موندن و ب لطف نوازش هایه تهیونگ جونگکوک احساس کرد ک آروم تر شده.

"ازت م..ممنونم ک ن..جاتم دادی اگه ت ن..بودی مطمئنم اولین بارم ب بهترین نحو ممکن از بین میرفت.."

این رو با لبخند تلخ و تمسخرآمیزش اما سرد بیان کرد. تهیونگ نمیدونست چی بگه... با ندیدن قیافه ی همیشه شاداب پسرک فندقی قلبش ب درد اومد و قدرت تکلمش رو از دست داده بود. درسته خودشم میدونست اگه یکم دیر تر میرسید ممکن بود جونگکوک رو تو حالتی ببینه ک حتی فکر کردن هم بهش سخت بود....

"اون حرومزاده ها.... هیچ کاری نمیتونستن بکنن. باور کن خودم میکشمشون"

خب انتظار ندارید ک جونگکوک باور کنه ک واقعا تهیونگ میتونه آدم بکشه؟ پس بی توجه ب قسمت آخر حرف پسر بزرگتر گفت:

"نمیدونم چطور جبران کنم"
"هومم.. بعدا بهت میگم"

این رو با چشمایه شیطونش بیان کرد.

"میگم که... میشه بریم خونه؟ زمین سرده و باسنم پرس شده"

با این حرفش تهیونگ‌ نگاهی ب پوزیشنی ک توش قرار گرفتن انداخت. ولی بعد با شنیدن تن صدای پسرک ک بخاطر بغضی ک داشت میلرزید تصمیم گرفت خنده شو کنترل کنه.
جونگکوک دقیقا بین پاهای تهیونگ نشسته بود و از اون پایین با چشمایه درشتش بهش زل زده بود و شرایطو حسابی براش سخت کرده بود. با کمک پسر بزرگتر از جاش بلند شد و این تهیونگ بود ک تازه متوجه رد هایه بنفش ک نشون دهنده ی کیس مارک های اون عوضیه شد. دستاش رو با عصبانیت مشت کرد. حتی اگه یک درصد هم ممکن بود از خیر اون آشغالا بگذره از بین رفت . و کی گفته تهیونگ نمیتونه این کارو انجام بده؟ این برای فردی ک برای دم دستش و تک نفری حداقل ۹۰ تا آدم استخدام کرده کشتن آدما راحت ترین کاریه که میشه ازش بخوایی.

Tell me the meaning of love:#Vkook #Yoonmin #NamjinWhere stories live. Discover now