۷ نفر به صف در یک ردیف ایستاده بودن. راس صف با جیسونگ شروع به مینهو ختم میشد. اونها لو رفته بودن!خانم شین با خط کش چوبی همیشگیش بالا سرشون ایستاده بود. جیسونگ سرش رو پایین انداخته بود و به جونگین فحش میداد. مقصر لو رفتنشون فقط و فقط جونگین بود!
دیشب همراه با مینهو، یواشکی به خوابگاه اومده بودن. همه چی به خوبی و خوشی تموم شده بود. لباسهای خیسشون رو عوض کرده و خوابیده بودن. و صبح با جیغ خانم شین بیدار شدن.
چون خانم شین نه تنها بطری مشروب و لیوانها رو پیدا کرده بود، بلکه شکایت یکی از افراد اون محل مبنی بر دزدیده شدن دوچرخهاش هم به دستش رسیده بود.
خب این بخشش شاید تقصیر جیسونگ و مینهو بود...- من از تو انتظار نداشتم هان جیسونگ!
جیسونگ بدون اینکه معلم متوجه بشه، اداش رو دراورد و دوباره با همون چهرهی مثبت و کیوتش، سرش رو بالا آورد.
- متاسفم خانم شین. دیگه تکرار نمیشه
- بهتره که اینطور باشه! قضیه دوچرخه چیه؟
- من-
- کار من بود خانم شین!صدای مینهو از ته صف به گوش رسید. جیسونگ نگاهش کرد. مینهو چشمکی زد و ادامه داد:
- من دیشب رفتم بیرون. بارون یکدفعه شروع شد و میخواستم برگردم ولی نمیتونستم. یه دوچرخه که همونجا بود رو برداشتم و به مدرسه برگشتم. میخواستم صبح ببرم و بذارم سرجاش...
- لی مینهو!! خدای من! نباید بی اجازه وسیله کسی رو برداری!
- متاسفم خانم شین!
خانم شین آهی کشید و با دو انگشتش شقیقهاش رو ماساژ داد. خط کش رو به سر جونگین کوبید و فریاد زد:
- و تو یانگ جونگین!!!! میدونم اون بطری مشروب مال تو بود!!
جونگین با هردو دست کف سرش رو چسبید و ناله کنان جواب داد:
- نه اون مال من نبود! مال بومگیو بود!!
بومگیو کنار جونگین ایستاده بود و با شنیدن این حرف، از جا پرید.
- چی؟! چرا داری چرت و پرت میگی؟ همه دیدن اونو تو آوردی!
- لعنت بهتون
خانم شین نفسش رو کلافه بیرون داد. به ۶ نفر باقی بجز جیسونگ رو کرد.
- همین الان، ۵۰ دور دورِ حیاط خوابگاه میچرخید. و جیسونگ! تو هم بخاطر همدستی با اینا میری و توی شستن ملحفهها به خدمتگزار کمک میکنی!
همه پراکنده شدن. ریوجین و سویون درحالی که داشتن جونگین رو ناسزا میدادن، زودتر از بقیه به سمت حیاط رفتن. مینهو پشت سرشون بود و سه پسر دیگه هم بعد کتک زدن جونگین، وارد حیاط شدن.
جیسونگ به سمت طبقه بالا رفت. از در پشت بوم رد شد و خدمتگزار رو دید که داشت ملحفهها رو با لگد کردنشون داخل تشت پر از آب میشست.
YOU ARE READING
𝐊𝐚𝐥𝐨𝐩𝐬𝐢𝐚
Fanfictionکلُپسا به معنی توهمیه که هرکس، میپنداره هرچیزی از حد واقعیش، زیباتره. انقدر این توهم زیاد و زیادتر میشه تا جایی که شما دیگه واقعیت اون شخص رو نمیبینید بلکه توهمِ زیباییش رو میبینید. اما باطن آدمها هیچ وقت به زیبایی ظاهرشون نمیرسه. مثل فلیکسی که...