[19]

164 47 13
                                    

[۱۴ آگوست ۲۰۱۳. سئول. دانشکده افسری]

با خستگی خودش رو روی تخت سفت و مزخرفش پرت کرد. چندبار‌ پهلو به پهلو شد ولی فایده نداشت. بدنش هیچوقت به اون کثافتی که روش میخوابید عادت نمیکرد.

چیزی روی صورتش افتاد و چان به سرعت برش داشت. حوله‌ی قهوه‌ای خودش بود. بالا سرش رو نگاه کرد. سونگهوا حوله رو روش انداخته بود.

- توی دستشویی جا گذاشته بودیش
- آه ممنونم...

سونگهوا به دور و برشون نگاهی انداخت. وقتی مطمئن شد ‌کسی حواسش بهشون نیست، طبق هرشب، کنار چان نشست و یواشکی گفت:

- فکر کنم بتونی امشب بری
- مطمئنی؟ فرمانده نیستش؟
- نه... دیدم با ماشینش رفت بیرون
- خیلی خب... دمت گرم

با این حرف، چان دستش رو یواشکی زیر تشک تختش برد و بعد دراوردن گوشیش، اون رو یواشکی بین کش شلوارش گذاشت و لباسش رو روش انداخت. حوله رو روی گردنش انداخت و خواست از اتاق چهارنفره‌شون بیرون بره که چانگسون پرسید:

- هی بنگ... کجا میری؟ الان خاموشی میزنن نباید بری بیرون
- دستشویی دارم باید برم
- تو که همین چند دقیقه پیش رفتی
- دل پیچه دارم بیخیال مگه بازجوییه؟

چان عصبی گفت و چانگسون ساکت شد. بعد از اون باری که گیومین، گوشی داشتنِ چان رو لو داده بود و چان حسابی به خدمتش رسیده بود، کسی جرئت نمیکرد خیلی باهاش بحث کنه. چان آروم بود. ولی وقتی کسی روی اعصابش میرفت و آزارش میداد، ساکت نمی‌نشست. حقش رو میگرفت...

چان وارد دستشویی شد. روی توالت نشست و در رو روی خودش قفل کرد. مطمئن شد هیچ صدایی حتی صدای نفس کشیدن رو هم نمیشنوه... و این یعنی کسی جز خودش و تهویه هوا اونجا نبود.

گوشیش رو روشن کرد. موبایل دکمه‌ای مختص سال ۲۰۰۵ که بیش از حد قدیمی شده بود ولی این تنها چیزی بود که گیر چان اومده بود بتونه هروقت که میخواد با معشوقش حرف بزنه.

شماره فلیکس رو گرفت و پسر خیلی زود برداشت. چان با شنیدن صدای فلیکس، از ذوق نتونست صداش رو کنترل کنه و بلندتر از حالت عادی حرف زد اما سریع جلوی خودش رو گرفت.

- سلام لیکس
- چان! سلام! خوبی؟
- آره عزیزم حالت چطوره؟
- من خوبم
- دلم برای صدات تنگ شده بود لیکس
- منم. ولی هی! تو همین دو شب پیش زنگ زدی!
- میدونم ولی چیکار کنم زیادی دوستت دارم

فلیکس خندید. رابطه‌اش با چان رو دوست داشت. تقریبا طولانی ترین رابطه‌ای بود که تا به حال داشته. فلیکس واقعا چان رو دوست داشت.

- بسه لازم نیست لاس بزنی
- نمیزنم. بیخیالش... از روزت واسم بگو.‌ چطور بود؟
- خدایا باورم نمیشه با این بدبختی بهم زنگ میزنی تا فقط درمورد روزم بپرسی
- من فقط میخوام تو برام حرف بزنی مهم نیست موضوعش چی باشه
- چان... آه اینکارو باهام نکن...

𝐊𝐚𝐥𝐨𝐩𝐬𝐢𝐚حيث تعيش القصص. اكتشف الآن