[۱۲ ساعت قبل از تصادف، ساعت ۱۰:۲۰ دقیقه صبح]
- باید باهات صحبت کنم
جیسونگ گفت و مینهو برگههای توی دستش رو کنار گذاشت. از پشت میز شرکت بلند شد و با قدمهای آهسته روی صندلی جلوی میز نشست و جیسونگ رو هم به نشستن رو به روش راهنمایی کرد.
- این طور بیانش میکنی لابد مسئله مهمیه
- هستجیسونگ رو به روی مینهو نشست و به استایل همیشگیش خیره شد. تنها اوقاتی که میتونست مینهو رو توی استایلی به جز کت و شلوار ببینه، توی خونه بود. برعکس خودش که همیشه لباسهای راحت میپوشید.
جیسونگ دستش رو توی جیب سوییشرتش برد و فلشی بیرون آورد. اون رو روی میز گذاشت و گفت:
- یکم دیره ولی این رو توی خونه بنگ چان پیدا کردم
مینهو فلش رو برداشت و نگاهی بهش انداخت.
- چرا همون اول بهم ندادیش؟
- میخواستم چک کنم ببینم توش چیه
- و توش چی بود؟لبهای جیسونگ روی هم فشرده شدن. پاهاش رو از همدیگه باز کرد و نگاه مشکوکی به مرد انداخت. مینهو لبخند کوچیکی زد. بوی خوبی به مشامش نمیرسید.
- یادته بهت گفتم چانگبین گفته پدرت توی صادرات و واردات دارو بوده
- درسته
- و تو گفتی خبر نداشتی
- اینم درسته
- خب... باید بگم برخلاف انتظارم سو چانگبین درست میگفته. تمام مدارکش این توئه. توی این فلش یه سری فیلم و سند هست که... فکر میکنم تو هم باید ببینی
- مربوط به همون داروهاست
- مربوط به منه
یک تای ابروی مینهو با کنجکاوی بالا رفت. فلش رو برداشت و لپتاپش رو آورد. اون رو روی میزگذاشت و فلش رو بهش متصل کرد. با باز کردن فلش، چشمش به محتواهای زیادی از جمله اسناد و مدارک مختلف مربوط به حدود ۲۵ سال پیش خورد.
کمی بین فیلمها چرخید. جیسونگ پاشد و کنارش نشست و به یکی از ویدیوها اشاره کرد تا مینهو بازش کنه و وقتی این اتفاق افتاد، مینهو زن و مردی با روپوش پزشکی رو دید. کیفیت دوربین تقریبا افتضاح بود و بخاطر فضای نیمه تاریک مکان، چهرهشون به خوبی دیده نمیشد ولی همون هم کافی بود تا مینهو به شباهت بین چهرهی مرد و جیسونگ پی ببره.
زن و مرد کنار هم رو به دوربین ایستاده بودن. توی دست زن، یک باکس نقرهای رنگ دیده میشد. مرد کنارش هم لبخندی به لب داشت و مثل تیک عصبی، مدام عینک روی صورتش رو بالا میداد. مینهو ویدیو رو پلی کرد و مرد شروع به صحبت کرد:
"امروز روز اعلام نتایج آزمایش سوم به تاریخ ۲۶ آپریل ۱۹۹۸ـه. ما آزمایش سوم رو حدود ۱۵ روز قبل انجام دادیم و حالا میخوایم نتایجش رو بررسی کنیم. همسرم این کار رو میکنه"
YOU ARE READING
𝐊𝐚𝐥𝐨𝐩𝐬𝐢𝐚
Fanfictionکلُپسا به معنی توهمیه که هرکس، میپنداره هرچیزی از حد واقعیش، زیباتره. انقدر این توهم زیاد و زیادتر میشه تا جایی که شما دیگه واقعیت اون شخص رو نمیبینید بلکه توهمِ زیباییش رو میبینید. اما باطن آدمها هیچ وقت به زیبایی ظاهرشون نمیرسه. مثل فلیکسی که...