𝆺𝅥𖡡Part5

149 49 11
                                    

-عاشق مسابقات خیابونیه؟

+عاشق؟کاش عاشق بود این پسر خوره خیابونه از ۹ سالگی پشت فرمون نشسته

ماگ مشکی که دورش رنگی شده بود رو دستم داد. لبخند زدم از این همه عشق به کار حتی به ماگ هاشم رحم نکرده بود.
هردو به غروب آفتاب خیره شدیم، صدای شیطنت کای، حرص خوردن لوهان و خنده های سوهو کل محوطه رو پر کرده بود. باد خنکی که میوزید خاک های روی زمین رو جا به جا میکرد.

اروم گفتم: فکر کنم پاییز امسال هوا خیلی سرد باشه

سهون یه جرعه از چاییش رو که خورد گفت: پاییز سرمون شلوغ تره

سوالی که از صبح ذهمم رو درگیر کرده بود رو به زبون آوردم: این گاراژ بغل برای کسی بوده؟

سهون با دست اشاره کرد: همین کنار؟

سرم رو تکون دادم. نفسش رو بیرون داد: قضیه اش طولانیه

کامل سمتش برگشتم: این همه راه اومدم حداقل دست خالی نفرست خونه

ابروهاش رو بالا داد و اوکی کش داری گفت. ماگ هارو برد و روی میز ته گاراژ گذاشت و دوتا جعبه
چوبی با خودش آورد

+بشین

از این که اینقدر جدی و منظم بود خوشم اومد.

لبخند زدم: باشه

رو به روی هم نشستیم.
الان برای اولین بار خوب چهره اش رو دیدم، چشم های مشکی و ابروهای پهن و کشیده، پوست صاف و روشنی داشت با اینکه کمی افتاب سوخته شده بود باید بگم در کل، خیلی جذاب بود‌!

-سلیقه خوبی داره؟

متعجب پرسید: چی؟؟

-لبخند زدم: هیچی

تمام اطرافیان کریس خوش چهره بودن.
سهون یک بشکه آهنی کوچیک رو که حسابی سیاه و دربو داغون شده بود رو آورد و داخلش رو پر از چوب خشک کرد

+خب بذار کامل تعریف کنم.‌‌..کریس با یک پسر ایرانی که مادرش امریکایی بود دوست بود خیلی شناختی روی اون پسر ندارم ولی اطرافیان و کسایی که از گذشته کریس رو میشناسن خیلی حرفا میزنن...کریس با اون‌ پسر خیلی دوست بود و مثل اینکه باهم شریک بودن...یک روز یه مسابقه برگزار میشه که کریس باید مسابقه بده‌.‌.‌.اون روز کریس دیر میرسه درست مثل زمانی که تو مسابقه دادی اون پسر هم به جای کریس پشت فرمون میشینه حالا دست بر قضا یک نفر ماشین کریس رو دستکاری کرده و اون پسر جای کریس آسیب میبینه...شایعه ها اینطوری میگن.

سرمو تکون دادم و متفکر به بشکه کوچیک جلوم که پر از ذغال درحال سوختن بود خیره موندم.

+هی چان به چی فکر میکنی؟

از فکر بیرون اومدم : هیچی فقط...یکم‌عجیب و غیر منطقیه

سهون از روی تنه درخت بریده شده که به عنوان صندلی استفاده میکرد بلند شد: خب بریم خونه من خیلی خستم

𝙁𝙞𝙧𝙚 𝙍𝙖𝙘𝙚Where stories live. Discover now