Third pov
در خونه رو باز کرد، آهی کشید ، سختش بود کار کردن با بچهای توی شکم که هر روز بزرگ تر از روز قبل میشد ولی چارهای نداشت دلش نمیخواست نخود فرنگی هم عین خودش عذاب بکشه ، دلش نمیخواست کوچولوش کمبودی داشته باشه ، نمیخواست نبودن پدرش به چشمش بیاد
میدونست همش بهونس تا قلب وا موندش آروم بگیره ، نگران بود ؟ معلومه که بود اگر نتونه از نخود فرنگی مراقبت کنه چی ؟ همین حالاش هم حاضر بود به خاطر جنین توی شکمش با کل دنیا بجنگه ولی دنیا زورش بیشتره ، نه ؟ میترسید ، از سرنوشت بیرحم میترسید ، سرنوشتی که زورش به غمگینترین تنهای شهر میرسید ...
با رسیدن به جلوی مغازهای که درش کار میکرد دست از فکر کردن به بیعدالتیهای دنیا کشید ؛ در رو باز کرد و وارد سوپر مارکت شد ، پیرمرد مغازهدار با دیدنش فریاد بلندی از سر حرص کشید و تهیونگ رو صدا زد ، تهیونگ با تنی لرزون سمت پیرمرد رفتی و سرش رو به زیر انداخت
+ پسرهی احمق مگه نگفتم اگر بار دیگه دیر کردی دیگه پاتو اینجا نذار ؟!
_ آقای هان من رو ببخشید اتوبوس دیر اومد ، خواهش میکنم بذارید بمونم
+ تفاله نحس زودتر گورتو از مغازه من گم کن !!!تهیونگ با بغض شروع کرد به التماس کردن :« آقای هان خواهش میکنم التماستون میکم بذارید اینجا بمونم خودتون که میدونید چقدر به پولی که بهم میدین نیاز دارم ، به پاتون میفتم لطفا اخراجم نکنید !».
پیرمرد که انگار از اول منتظر التماس های تهیونگ بود نیشخندی زد و گفت :« خوبه ولی اگر بار دیگه تکرار بشه مطمئن باش اخراجی ، حقوق امروزت رو هم بهت نمیدم تا بفهمی حرفم جدیه .»
تهیونگ با بُهت و ناباوری به مرد نگاه کرد :« ولی اخه....+ چی شده حرفی داری ؟ خودت خوب میدونی کسی به امگای هرزهای که معلوم نیست از کی حامله شده کار نمیده همین که من قبولت کردم باید از خداتم باشه و کلاهتو بندازی بالا
تهیونگ با زهرخندی که تلخیش برای لحظهای قلب پیرمرد بیرحم رو هم به درد آورد گفت :« بله آقای هان شما درست میگید .»
آقای هان راست میگفت اون هرزه بود ، حتی مردش هم اون رو هرزه صدا میکرد ولی بازم درد داشت ، قلب لعنتیش خیلی درد میکرد :)
چشمانش پر از اشک شده بود اما لب باز نکرد ، اشکال نداشت اون باید تحمل میکرد ، برای کوچولوش باید تحمل میکرد
______________________________________
Third pov
اجازه ورود داد ، طبق معمول یونگی هیونگش بود
_ نمیخوای بری خونه ؟
+ خونه ؟ خونهای ندارم که توی اون کسی منتظر برگشتم باشهصدای پوزخند یونگی خط عمیقی روی اعصاب نداشتش انداخت
_ ولی یادمه تا همین چند ماه پیش یکی همیشه چشم به راه برگشتت بود ، ولی حدس بزن چی ؟ تو انقدر احمق بودی که خودت پروندیش حالا چرا نارا...
وسایل های روی میز رو از روی عصبانیت پخش زمین کرد و با پرخاشگری به یونگی هیونگش توپید :« بس کن هیونگ بس کن خودم خوب میدونم چه غلطی کردم ، لازم نیست برام یادآوریش کنی !!».
با صدایی شکسته ادامه داد :« هیونگ نیست دونسنگ معصومت هیچ جا نیس ، دارم جون میدم برای یک بار دیدن چشمای همیشه غمگینش ، برای صدای بغض دارش ، هیونگ چیکار کنم نیست فرشته کوچولوم نیست ، میخوام به پاش بیوفتم التماس کنم ازش بخوام برگرده ؛ هیونگ ، کوچولوِ معصوم من برمیگرده مگه نه ؟ قلب مهربونش منو میبخشه مگه نه ؟ ...اگر منو نبخشه چی ، اگر ازم متنفر شده باشه چی ، آخه من بالهاشو شکستم ، قلب شیشه ایش رو زیر پاهام خرد کردم ، چشمای تیلهایش رو کدر کردم ( غمگین کردم ) هیونگ هر شب هق هقهاشو میشنیدم ولی بغلش نمیکردم ازش نمیخواستم ناراحت نباشه !».
خندهای هیستریک وار سر داد و اشک هاش بی هیچ شرمی از گونههاش سر خوردند :« چی دارم میگم هیونگ من خودم باعث گریههای هرشبش بودم ، وای هیونگ نمیبخشه منو نمیبخشه دارم میمیرم ! ».
_ میبخشه جونگ کوک میبخشه ، تهیونگ مهربونتر از اونیه که کینه به دل بگیره
گفت و با بغض سر دونسنگ لجبازش رو در آغوش گرفت ، هرروز همین بود هرروز بعد از رفتن تهته کیوتش همین بود .
جونگکوک پشیمون بود ، دلتنگ بود ، عاشق بود ولی دیگه دیر بود هم برای پشیمونی هم برای اعتراف به عشقی که دیگه نیست ....______________________________________
ممنون که وقت خوشگلتون رو میذارید و میخونید🥰
دوستان لطفا اگر ایرادی داره چه املایی چه از نظر ادبی لطفا بگین 😍
پارت قبل گفتم الان هم میگم : این بوک اولین کار منه ، اگر بدِ و کم و کاستی داره به بزرگی خودتون ببخشین و لطفا کمکم کنید بهترش کنم 🤗❤️
لطفا با ووت و کامنتای قشنگتون بهم انرژی بدین😋
دوستون دارم🌹
![](https://img.wattpad.com/cover/365922433-288-k627789.jpg)
VOUS LISEZ
Depravation
Roman d'amourتنها بود توی شهری که هیچکس نه میدیدش ، نه میشنیدیش... قلبش رو چنگ مینداخت نگاه های قضاوتگر مردم اری از دونستن هرچیز ولی تهیونگ تحمل میکرد به خاطر نخودفرنگی توی شکمش تحمل میکرد ... ...................................... قسمتی از فیک : "هی...