Third pov
عکس های تهیونگ روی میز پخش بود ، چشماش رو بست و تهیونگ رو با خندهی مکعبیش پشت پلکاش تصور کرد ، ناخودآگاه لبخندی زد که با اشک روونِ از چشمش در تضاد بود
روزی هزار بار خودش رو لعنت میکرد بخاطر چشمایی که اشکی کرد و لبی که لبخند زد بهش ، قلبی که صدای شکستش رو شنید و ادامه داد به بیشتر خرد کردنش تا زمانی که مرگ عشق رو به چشم دید و اشک ریخت ، ولی دیر بود برای هر چیزی دیر بود دیگه تهیونگی نبود که تو اوج ناامیدیش باز هم بهش لبخند بزنه ، جفت معصومش هیچوقت از آلفاش محبت ندید و محبت کرد
آخ که چقدر دلش میخواست تو بغلش میفشردش ، لبای زیباش رو غرق بوسه میکرد و درحالی که عطر تنش رو بو میکشید روزی هزار بار طلب بخشش میکرد از عزیزترینش ، ای کاش همون موقع بهش حقیقت رو میگفت ، میگفت که ....
صدای آیفون اون رو از افکار بیسر و تهش بیرون کشید ، هیونگاش بودن ، در رو باز کرد ، نامجون تا دیدش یه هین بلند کشید و گفت :« این چه سر و وضع ای برا خودت درست کردی؟ غذا میخوری ؟ معنی خوابو میدونی؟ اصلا قیافتو تو آینه دیدی ؟! شبیه کارتون خوابا شدی احمق اینجوری میخوای دنبالش بگردی ؟؟
بدون توجه به حرف نامجون سر چرخوند تا هوسوک رو پیدا کنه
+ هوسوک کو ؟
_ هوسوک از پشت در با نیشخند گفت : یه هیونگی چیزی ، بچه من یه سال ازت بزرگترمها
یونگی : حالا که هوسوک جونت رو دیدی میزاری بیایم تو یا نه ؟
خونه پر بود از عکس های تهیونگ کوچولو ، هرجا رو نگاه میکردی اون فرشته بی بال رو میدیدی ،نامجون تا وارد خونه شد با خودش گفت :« این همه عکس رو چطوری از دونسنگ ناز من گرفتی وقتی اصلا بهش اهمیت نمیدادی ؟»
جونگکوک روی صندلی نشست و سرش رو در دست گرفت ، با بیقراری پرسید :« هوسوک چیزی پیدا کردی ؟ فهمیدی کجاست ؟».
_ یه چیزی فهمیدم ولی هنوز نمیدونم کجاست
+ چی ، چی پیدا کردی ؟
هوسوک با ناراحتی و سر پایین افتاده گفت :« چیزی نیست که از شنیدنش خوشحال بشی جونگکوک ...
یونگی : راجب چی داری زر میزنی هوسوک چی شده ؟
+ وقتی داشتم بیمارستان ها رو برای پیدا کردن حتی اثر کوچیکی از تهیونگ میگشتم ، توی بیمارستان**** یه پرونده پزشکی ازش پیدا کردم ، توی پرونده نوشته بود ، نوشته بود
جونگکوک که صبرش ته کشیده بود از فس فس های هوسوک با عصبانیت و رگی برآمده یقه هوسوک رو توی مشتاش گرفت و با ضرب تکون داد و فریاد کشید :« دِ جون بکن جانگ هوسوک لعنتی !!!»
![](https://img.wattpad.com/cover/365922433-288-k627789.jpg)
KAMU SEDANG MEMBACA
Depravation
Romansaتنها بود توی شهری که هیچکس نه میدیدش ، نه میشنیدیش... قلبش رو چنگ مینداخت نگاه های قضاوتگر مردم اری از دونستن هرچیز ولی تهیونگ تحمل میکرد به خاطر نخودفرنگی توی شکمش تحمل میکرد ... ...................................... قسمتی از فیک : "هی...