7.worthless

1.2K 154 7
                                    

Third pov






استرس تمام وجودشو پر کرده بود ، هیچی نبود ، پیدا نمیکرد هرچقدر میگشت پیدا نمی‌کرد ،تهیونگ اب شده بود رفته بود توی زمین ولی باید پیداش می‌کرد ، از وقتی رفته بود زندگی همشون جهنم شده بود ، هیچوقت فکرشم نمیکرد اون موجود ساکت و مظلوم همچین طنابی باشه که با پاره شدنش ، تار و پود زندگی اون‌ها هم نابود شه








_ قربان اجازه ورود هست ؟



+بیا تو سرباز لی




_خبر فوق العاده‌ای براتون دارم قربان




+ زود باش لی زیر لفظی که نیمخوای ، میدونی که عجله دارم



_ قربان محل زندگی کیم تهیونگ رو پیدا کردیم



+اها که اینطو_چی؟؟؟؟؟


سوییچ ماشینش رو به سرعت برداشت ، باید زودتر به اون مرد درمونده خبر میداد که گل پژمردش رو پیدا کرده



_____________________________________________





به سختی از روی مبل بلند شد ، شکم بزرگش دیگه اجازه کار کردن بهش نمیداد ، از جیمین هیونگ ممنون بود که پیشش می‌موند ، جیمین بهش گفته بود قراره همخونش بشه ، خونه از ته‌ته و مخارج از جیمین ، تهیونگ بهتر از هرکسی می‌دونست جیمین به اون خونه نیازی نداره و میتونه هزارتا بهترشو بگیره و نمیدونست چطور به خاطر این کمک هاش ازش تشکر کنه ، دیگه وقتش بود که گذشته رو به تنها کسی که براش مونده بود بگه




+ جیمین هیونگ یه لحظه میای



_ پسر براچی با اون شکم پا به ماهت راه افتادی اگر همین الان بزایی چی ، من مامایی بلد نیستم هااا !!





از مسخره بازی هیونگش خندش گرفت ، همیشه همین بود جیمین با پر حرفی ها و مسخره بازی هاش تهیونگ رو به خنده می‌انداخت؛ + هیونگ یه لحظه جدی باش میخوام باهات حرف بزنم !






_بگو عزیز هیونگ ، بگو گلبرگ سرخ هیونگ ، بیا بریم اونجا بشینیم نمیخوام بین حرف زدنمون یه بچه بیوفته رو دستم !





+هیونگ!!!!!!




_ باشه ، باشه ببخشید ، خب الان قراره راجب چیزی. حرف بزنیم ؟



+ راجب منو .... الفام




....................................................................................................................



Flash back




بعد از سه ماه دوباره برگشته بود به اون جهنمی که اسمش خونه بود ، آلفاش آلفای عزیزش برگشته بود نگاهش کرد ولی هیچی نگفت ، نگاهش سرد تر از قبل بود ، قبلا غم تو نگاهش بود ، تنفر بود ، عصبانیت بود ،ولی حالا هیچی چشماش هیچی نداشت دوتا دایره تو خالی کدر شده







لاغر شده بود ، الفاش لاغر شده بود صداش کرد ، ایستاد اما برنگشت




+ چ...چرا این سه ماه خونه نیومدی ؟؟




صدای پورخندش تن و بدن تهیونگ رو لرزوند ، هیچی نگفت و خواست راهش رو ادامه بده که باز صداش زد





+جونگ کوک






_(فریاد ) اسم من رو به اون دهن نجست نیار هرزههههه !!!




بهت زده خیره به آلفاس نگاه میکرد باورش نمیشد که چی شنیده ، هرچقدر هم که بهش توهین میکرد هیچوقت از این کلمه زننده استفاده نکرده بود : چ..چی ؟! به چه جرائتی ، چه طور میتونی ؟ دیگه چی بدتر از این میتونی بهم بگی





_ چیه بهت برخورد ، خوب از این چند وقت استفاده کردی نه ؟ قشنگ هرکیو دلت میخواست آوردی نه ؟ بدنتو به چند نفر فروختی ؟ هوممم ؟


+ چی... چی داری میگی ؟؟؟


عکس هایی که روی میز پرت شدن ، جواب تهیونگ بود ، عکس های لختی از اون که توی بغل این و اون بود ، اینقدر عکس ها طبیعی بود که حتی خودش هم باور کرده بود پسر توی عکس ها ، خودشه !!


+ اینا من نیستم ، به خدا راست میگم اینا من نیستم !!!





_ چی شد زبونت کوتاه شد ، برو خداتو شکر کن از خونه نمیدازمت بیرون





+ چرا هیچوقت (هق ) .... چرا هیچ وقت ( هق ) .... منو باور ( هق ) باور نمیکنی ؟؟





یه لحظه مکث کرد ولی با صورتی عبوس تر گفت :« دهن نجست رو ببند کثافط ، صدات حالم رو بهم میزنه »





روش رو برگردوند و لبخند تلخ و پر از درد تهیونگ رو ندید...




....................................................................................................................






_ میخوام برم ، میخوام برم !!!!!





یونگی : بس کن جونگ کوک بس کن ، چی چی که میخوام برممممم ، نمیشه نمیتونی بری نباید بری






_ میفهمی چی میخوای از من دارم میمیرم و مایع حیات جلومه ولی نمیذاری بهش برسم چرا ؟چرا ؟؟؟






یونگی : باز میخوای آزارش بدی ؟ الان نباید بری میریم باهم میریم قول میدم ولی الان اروم باش جونگ‌کوک ، دستات رو پر خون کردی لعنتی !





به دستاش نگاهی انداخت ، خون از دستاش جاری بود زخماش دوباره سر باز کرده بود ، ولی اصلا مهم نبود الان تنها چیزی که مهم بود ، تهیونگش بود ، نفسش بود ، گل پنج پرش بود ولی الان باید نقش بازی میکرد ، شب وقتی هیونگش خواب بود میرفت، میرفت که برسه به تموم زندگیش




ادامه دارد ......



________________________________




خب اینم پارت بعد پنج روز 🤭



امیدوارم خوشتون بیاد 🤧




دوستتون دارم 😍



Depravation Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ