Third pov
استرس تمام وجودشو پر کرده بود ، هیچی نبود ، پیدا نمیکرد هرچقدر میگشت پیدا نمیکرد ،تهیونگ اب شده بود رفته بود توی زمین ولی باید پیداش میکرد ، از وقتی رفته بود زندگی همشون جهنم شده بود ، هیچوقت فکرشم نمیکرد اون موجود ساکت و مظلوم همچین طنابی باشه که با پاره شدنش ، تار و پود زندگی اونها هم نابود شه
_ قربان اجازه ورود هست ؟
+بیا تو سرباز لی
_خبر فوق العادهای براتون دارم قربان
+ زود باش لی زیر لفظی که نیمخوای ، میدونی که عجله دارم
_ قربان محل زندگی کیم تهیونگ رو پیدا کردیم
+اها که اینطو_چی؟؟؟؟؟
سوییچ ماشینش رو به سرعت برداشت ، باید زودتر به اون مرد درمونده خبر میداد که گل پژمردش رو پیدا کرده
_____________________________________________
به سختی از روی مبل بلند شد ، شکم بزرگش دیگه اجازه کار کردن بهش نمیداد ، از جیمین هیونگ ممنون بود که پیشش میموند ، جیمین بهش گفته بود قراره همخونش بشه ، خونه از تهته و مخارج از جیمین ، تهیونگ بهتر از هرکسی میدونست جیمین به اون خونه نیازی نداره و میتونه هزارتا بهترشو بگیره و نمیدونست چطور به خاطر این کمک هاش ازش تشکر کنه ، دیگه وقتش بود که گذشته رو به تنها کسی که براش مونده بود بگه
+ جیمین هیونگ یه لحظه میای
_ پسر براچی با اون شکم پا به ماهت راه افتادی اگر همین الان بزایی چی ، من مامایی بلد نیستم هااا !!
از مسخره بازی هیونگش خندش گرفت ، همیشه همین بود جیمین با پر حرفی ها و مسخره بازی هاش تهیونگ رو به خنده میانداخت؛ + هیونگ یه لحظه جدی باش میخوام باهات حرف بزنم !
_بگو عزیز هیونگ ، بگو گلبرگ سرخ هیونگ ، بیا بریم اونجا بشینیم نمیخوام بین حرف زدنمون یه بچه بیوفته رو دستم !
+هیونگ!!!!!!
_ باشه ، باشه ببخشید ، خب الان قراره راجب چیزی. حرف بزنیم ؟
+ راجب منو .... الفام
....................................................................................................................
Flash back
بعد از سه ماه دوباره برگشته بود به اون جهنمی که اسمش خونه بود ، آلفاش آلفای عزیزش برگشته بود نگاهش کرد ولی هیچی نگفت ، نگاهش سرد تر از قبل بود ، قبلا غم تو نگاهش بود ، تنفر بود ، عصبانیت بود ،ولی حالا هیچی چشماش هیچی نداشت دوتا دایره تو خالی کدر شده
لاغر شده بود ، الفاش لاغر شده بود صداش کرد ، ایستاد اما برنگشت
+ چ...چرا این سه ماه خونه نیومدی ؟؟
صدای پورخندش تن و بدن تهیونگ رو لرزوند ، هیچی نگفت و خواست راهش رو ادامه بده که باز صداش زد
+جونگ کوک
_(فریاد ) اسم من رو به اون دهن نجست نیار هرزههههه !!!
بهت زده خیره به آلفاس نگاه میکرد باورش نمیشد که چی شنیده ، هرچقدر هم که بهش توهین میکرد هیچوقت از این کلمه زننده استفاده نکرده بود : چ..چی ؟! به چه جرائتی ، چه طور میتونی ؟ دیگه چی بدتر از این میتونی بهم بگی
_ چیه بهت برخورد ، خوب از این چند وقت استفاده کردی نه ؟ قشنگ هرکیو دلت میخواست آوردی نه ؟ بدنتو به چند نفر فروختی ؟ هوممم ؟
+ چی... چی داری میگی ؟؟؟
عکس هایی که روی میز پرت شدن ، جواب تهیونگ بود ، عکس های لختی از اون که توی بغل این و اون بود ، اینقدر عکس ها طبیعی بود که حتی خودش هم باور کرده بود پسر توی عکس ها ، خودشه !!
+ اینا من نیستم ، به خدا راست میگم اینا من نیستم !!!
_ چی شد زبونت کوتاه شد ، برو خداتو شکر کن از خونه نمیدازمت بیرون
+ چرا هیچوقت (هق ) .... چرا هیچ وقت ( هق ) .... منو باور ( هق ) باور نمیکنی ؟؟
یه لحظه مکث کرد ولی با صورتی عبوس تر گفت :« دهن نجست رو ببند کثافط ، صدات حالم رو بهم میزنه »
روش رو برگردوند و لبخند تلخ و پر از درد تهیونگ رو ندید...
....................................................................................................................
_ میخوام برم ، میخوام برم !!!!!
یونگی : بس کن جونگ کوک بس کن ، چی چی که میخوام برممممم ، نمیشه نمیتونی بری نباید بری
_ میفهمی چی میخوای از من دارم میمیرم و مایع حیات جلومه ولی نمیذاری بهش برسم چرا ؟چرا ؟؟؟
یونگی : باز میخوای آزارش بدی ؟ الان نباید بری میریم باهم میریم قول میدم ولی الان اروم باش جونگکوک ، دستات رو پر خون کردی لعنتی !
به دستاش نگاهی انداخت ، خون از دستاش جاری بود زخماش دوباره سر باز کرده بود ، ولی اصلا مهم نبود الان تنها چیزی که مهم بود ، تهیونگش بود ، نفسش بود ، گل پنج پرش بود ولی الان باید نقش بازی میکرد ، شب وقتی هیونگش خواب بود میرفت، میرفت که برسه به تموم زندگیش
ادامه دارد ......
________________________________
خب اینم پارت بعد پنج روز 🤭
امیدوارم خوشتون بیاد 🤧
دوستتون دارم 😍

BẠN ĐANG ĐỌC
Depravation
Lãng mạnتنها بود توی شهری که هیچکس نه میدیدش ، نه میشنیدیش... قلبش رو چنگ مینداخت نگاه های قضاوتگر مردم اری از دونستن هرچیز ولی تهیونگ تحمل میکرد به خاطر نخودفرنگی توی شکمش تحمل میکرد ... ...................................... قسمتی از فیک : "هی...