part6

343 49 9
                                    


《هیونجین》

باورم نمیشد اون فسقلی شمارمو پیدا کرده

¥ چجوری شماره مو پیدا کردی؟؟

_ رفتم به بابام گفتم که شمارتو بهم بده

¥ بابات؟؟ چی بهش گفتی؟؟

_ آره بابام بهش گفتم که چون باهم کار می‌کنیم شمارتو بهم بده

¥ فک کنم دسته کمت گرفته بودم

_ هیچ کاری نیست که من از پسش بر نیام

¥ هیچ کاری؟؟

_ هیچ

¥ خیلی شجاع بنظر میرسی فسقلی

بعد از چند دقیقه صحبت کردن باهاش گوشی گذاشتم کنار
و رفتم که بخوابم‌

. . . . . . . . . . .

با آلارم که برای صبح گذاشته بودم بیدار شدم

رفتم سمت دشویی‌ و آماده شدم تا برم مدرسه

رفتم سمت دشویی‌ و آماده شدم تا برم مدرسه

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

استایل هیونجین :

بعد از پوشیدن یه لباس ساده رفتم سمت ماشینم تا برم مدرسه تنها زندگی میکردم
خوانوادم همش در حال سفر بودن اونم بخاطر کار های بابام
خواهرم یجی هم با خوانوادم زندگی می‌کرد‌ بهش گفتم بیاد پیش من اما قبول نکرد گفت میخواد با مادر پدرم باشه بهشون کمک کنه الان یجی ۴ ماه دیگه برمیگرده کره .

بعد چند دقیقه رسیدم مدرسه ماشین پارک کردم

رفتم سمت در کلاس که صدای یکی رو پشت سرم شنیدم آشنا به نظر میومد برگشتم که با یجی رو به رو شدم

# نمیخوای خواهرتو بغل کنی؟؟

یجی خودشو انداخت بغلم
محکم بغلش کرده بودم همه داشتن نگاهمون میکردن

از بغلم درش آوردم

¥ یجی کی اومدی کره؟؟

#همین چند روز پیش خونه مامان اینا بودم
اینا رو ولش کن دلت برام تنگ نشده بود؟؟

¥ کیه که دلش برای خواهرش تنگ نشه؟؟

گفتمو بغلش کردم

¥ اومدی مدرسه منو ببینی؟؟

# نه اومدم مدرسه درس بخونم‌

¥ چیییییییی؟؟؟

# اومدم مدرسه م درس بخونم

¥ پس خودتو اینجا ثبت نام کردی مدرسه آمریکات چی؟؟

# دیگه نمیرم آمریکا میخوام تا ابد توی کره بمونم

¥ واقعا؟؟

# واقعا

¥پس بیا بریم کلاس بعدش همه جا رو بهت نشون میدم باشه؟؟

# باشه

وارد کلاس شدیم

معلم اومد داخل گفت :

م/ع خب خب بچه ها همه بشینید سر جاتون امروز یه دانش آموز جدید داریم بیا

یجی رفت پیش معلم وایساد

# سلام من هوانگ یجی هستم

م/ع برو بشین

معلم درسو شروع کرد

. . . . . .

بعد از تموم شدن درس وسایلم رو جمع کردم تا بعدش با یجی بریم سالن

که اون وو اومد پیشم

< چخبر هوانگ؟؟

¥ چیشده چا؟؟

< هیچی گفتم بیام یه سلام بکنم

¥ نمیخواد سلام کنی راتو بکش

< اوخ اوخ‌ چیشد ناراحت شدی؟؟

_ چا اون وو مگه نگفتم برای کلاس من قلدری نکنی؟؟

< بب.. ببخشید فلیکس

_ گورتو‌ گم کن

اون وو سریع ترسید رفت

فلیکس اومد رو به روم گفت :

_ چرا اومده بود؟؟

¥ من از کجا بدونم؟؟

_ اگه بازم خواست واست قلدری کنه بهم بگو

¥ نمیخواد خودم از پسش بر میام

_ هر طور راحتی!!

و گفتو رفت

با یجی رفتیم سالن غذا گرفتیم خوردیم
همینجوری که داشتیم می‌خوردیم جونگین دوست فلیکس اومد پیشمون گفت :

+ هوانگ امشب یه پارتی داریم میای؟؟

¥‌ چه پارتیی؟؟

+ چیز خاصی نیست فقط سال بالاییان‌ میای؟.

¥ باشه میام

و به یجی کردم

¥ تو چی میای؟؟

# من امشب کار دارم نمیتونم بیام تو برو

¥ باشه پس

غذامونو‌ خوردیمو رفتیم سمت کلاس بعدی

____________________

خب خب اینم پارت جدید

منتظر پارت بعدی باشید که قراره اتفاق های جالبی بیوفته

ووت و حمایت یادتون نره

597 تا نمیخوای ووت بدی؟؟

ما داریم اینجا زحمت میکشیم




Hyunlix♡ ( I Can Love You??)Where stories live. Discover now