بیدار که شد با دکترای بالای سرش و کلی دم دستگاه مواجه شد
بشدت سرش درد میکرد دستش رو روی سرش گذاشت که در باصدای خیلی بلندی باز شد و قامت فلیکس و سونگمین نمایان شد
فلیکس با کلی استرس و نگرانی اومد و نشست روی صندلی بغل تخت جیسونگ و دستشو گرفت
و با صدای لرزون گفت
_ جیسونگی حالت خوبه؟؟ نمیدونی چقدر ترسیدیم..دوباره سرم تیر کشید و دستمو گذاشتم روی سرم
_ نکنه سرت ضربه دیده؟؟؟ دکتر رو بگم بیاد؟؟
جیسونگ با حالتی که خستگی و درد توش موج میزد گفت
٪ چیزی نیست آروم باش فقط یکم سرم تیر کشید نمیخواد بگی دکتر بیاد
فلیکس با چهرهای که ( منو خر میکنی پدصگ ) توش موج میزد نگاهش کرد
در باز شد و پدر مادر جیسونگ اومدن داخل
مادرش با نگرانی گفت
هیونا : جیسونگ عزیزم چی شد؟؟ الان خوبی؟؟
جیسونگ با کلافگی دستش رو از توی دستای مامانش در آورد و صورتش رو به طرف دیگه ای چرخوند
٪ خوبم
هیونا میخواست حرفی بزنه که با حرف دکتر هیچی نگفت
دکتر : میشه بیای بیرون؟؟
هیونا : حتما
و از اناق خارج شدن
...
هیونا و جونگ سوک با نگرانی به دکتر نگاه کردن
بلخره هیونا به حرف اومدهیونا : چیشده آقای دکتر؟؟
دکتر : شما گفتید آقای هان توی کودکیشون قلبشون بسیار ضعیف بوده و مشکل قلبی داشتن درسته؟؟
هیونا : بله
دکتر : باید بگم که...
.
.
.
فلیکس شوکه به جیسونگ غرق در خواب نگاه کرد
_ یعنی چی بیماری قلبیش برگشته؟؟
هیونا : آره فلیکس برگشته
_ بخاطر چی حالش که خوب بود
هیونا : بیماری قلبی موقعی بدتر میشه که بهش هی پشت سر هم شوکه بشه یا ناراحت بشه
افکار فلیکس 『 یعنی بخاطر مینهوعه؟؟ ولی اون چند سال پیش ما نبود چجوری گند کاری های مینهو رو دیده یا اصلا اونجا براش اتفاقی افتاده؟؟ 』
.
.
.
『 لس آنجلس ساعت 20:59دقیقه ی بامداد 1 سال قبل 』
جیسونگ توی اتاق کار داشت کار میکرد که یهو جونگین اومد داخل
+ سلام
جیسونگ بدون ذینکه صورتشو از روی برگه برداره گفت
٪ سلام
جونگین با قیافهای ناراحت گفت
+ چرا اینجوری شدی؟؟
جیسونگ سرد گفت
٪ چجوری من همیشه اینجوری بودم
جونگین با صدایی ناراحت گفت
+ بیا ، لینو داره ازدواج میکنه
و پوشه ی توی دستش رو روی میز پرت کرد
جیسونگ بدون هیچ واکنشی انگار که براش مهم نبود گفت
٪ خب چیکار کنم؟؟
جونگین با کلافگی گفت
+ جیسونگااا نگو که میخوای بیخیالش بشی ها؟؟
جیسونگ بلخره سرش رو از توی برگه آورد بیرون
+ ببین قرار نیست دیگه لینو برام مهم باشه دیگه حتی اندازه یه تیکه آشغال هم برام ارزش نداره پس اینو توی سرت فرو کن
جونگین بهش نگاهی انداخت و گفت
+ واقعا؟
جیسونگ مطمئن بهش نگاه کرد
٪ واقعا
جونگین لبخندی زد و بعد از جاش بلند شد و به طرف در رفت دستش رو روی دستگیره گذاشت و برگشت سمت جیسونگ
+ راستی داره با یونا ازدواج میکنه
و جیسونگ رو با شوکی کخ بهش وارد شده بود تنها گذاشت
.
.
.
صدای فلیکس از بیرون اومد
_ یعنی چی که میخوان بیان دیدنش؟؟؟؟؟
پدرش برای اینکه آرومش کنه گفت
پدر فلیکس : پسرم آروم
فلیکس با داد جواب پدرش رو داد
_ یعنی چی که آروم باشم ها؟؟؟ دارن میان دیدنش که حالش رو بدتر کنن؟؟ روز اولی که اومد اینجا بیهوش شد و الان وضعیتش بدِه بعد انتظار دارید که بزارم بره دیدنش؟؟؟
قشنگ معلومه بخاطر کی حالش بد شدو رو به پدر جیسونگ ادامه داد
_ اگر شما نمیذاشتین لینو بره خونه جیسونگ الان اینجوری نمیشددد شما باعث شدید بیماری قلبش برگردههه
و کلمه آخرش رو فریاد زد
که یهو صدای عصبانی و شوکه ای رو از پشت سرش شنید
ناشناس : بیماری قلبی؟؟
:] ^^
سلاممممممم خیلی دیر آپ کردم میدونم یه مهمون داشتیم ول نمیکردن نمیرفتن خونه تقریبا یک هفته موندن و بنده بخاطر همین نتونستم آپ کنم ببخشید👈👉
اگر اسپویل میخواید بگید فقط ریز باشه اگر بزرگ باشه جواب نمیدم اگر نمیخواید که هیچی
تا پارت بعدی خدافظ ♥︎
Amis♡
ESTÁS LEYENDO
Hyunlix♡ ( I Can Love You??)
Romanceهیچ وقت به کسی اعتماد نکن حتی اگر اون آدم عشق زندگیت باشه .... بلخره هر دروغی رو میشه ولی کاش هیچ وقت این دروغ ها رو نمیشد... از دست دادن کسی که دوسش داری وقتی که کلی اذیتش کردی و بعد از از دست دادنش میفهمی چقدر دوسش داشتی خیلی دردناکه... ژانر :...