part 25

251 24 10
                                    

بیدار که شد با دکترای بالای سرش و کلی دم دستگاه مواجه شد
بشدت سرش درد میکرد دستش رو روی سرش گذاشت که در باصدای خیلی بلندی باز شد و قامت فلیکس و سونگمین نمایان‌ شد
فلیکس با کلی استرس و نگرانی اومد و نشست روی صندلی بغل تخت جیسونگ و دستشو گرفت
و با صدای لرزون گفت
_ جیسونگی حالت خوبه؟؟ نمیدونی چقدر ترسیدیم..

دوباره سرم تیر کشید و دستمو گذاشتم روی سرم

_ نکنه سرت ضربه دیده؟؟؟ دکتر رو بگم بیاد؟؟

جیسونگ با حالتی که خستگی و درد توش موج میزد گفت

٪ چیزی نیست آروم باش فقط یکم سرم تیر کشید نمیخواد بگی دکتر بیاد

فلیکس با چهره‌ای که ( منو خر میکنی پدصگ ) توش موج میزد نگاهش کرد

در باز شد و پدر مادر جیسونگ اومدن داخل

مادرش با نگرانی گفت

هیونا : جیسونگ عزیزم چی شد؟؟ الان خوبی؟؟

جیسونگ با کلافگی دستش رو از توی دستای مامانش در آورد و صورتش رو به طرف دیگه ای چرخوند

٪ خوبم

هیونا میخواست حرفی بزنه که با حرف دکتر هیچی نگفت

دکتر : میشه بیای بیرون؟؟

هیونا : حتما

و از اناق خارج شدن

...

هیونا و جونگ سوک با نگرانی به دکتر نگاه کردن
بلخره هیونا به حرف اومد

هیونا : چیشده آقای دکتر؟؟

دکتر : شما گفتید آقای هان توی کودکیشون قلبشون بسیار ضعیف بوده و مشکل قلبی داشتن درسته؟؟

هیونا : بله

دکتر : باید بگم که...

.

.

.

فلیکس شوکه به جیسونگ غرق در خواب نگاه کرد

_ یعنی چی بیماری قلبیش برگشته؟؟

هیونا : آره فلیکس برگشته

_ بخاطر چی حالش که خوب بود

هیونا : بیماری قلبی موقعی بدتر میشه که بهش هی پشت سر هم شوکه بشه یا ناراحت بشه

افکار فلیکس 『 یعنی بخاطر مینهوعه؟؟‌ ولی اون چند سال پیش ما نبود چجوری گند کاری های مینهو رو دیده یا اصلا اونجا براش اتفاقی افتاده؟؟ 』

.

.

.

『 لس آنجلس ساعت 20:59دقیقه ی بامداد 1 سال قبل 』

جیسونگ توی اتاق کار داشت کار می‌کرد که یهو جونگین اومد داخل

+ سلام

جیسونگ بدون ذینکه صورتشو از روی برگه برداره گفت

٪ سلام

جونگین با قیافه‌ای ناراحت گفت

+ چرا اینجوری شدی؟؟

جیسونگ سرد گفت

٪ چجوری من همیشه اینجوری بودم

جونگین با صدایی ناراحت گفت

+ بیا ، لینو داره ازدواج میکنه

و پوشه ی توی دستش رو روی میز پرت کرد

جیسونگ بدون هیچ واکنشی انگار که براش مهم نبود گفت

٪ خب چیکار کنم؟؟

جونگین با کلافگی گفت

+ جیسونگااا‌ نگو که میخوای بیخیالش بشی ها؟؟

جیسونگ بلخره سرش رو از توی برگه آورد بیرون

+ ببین قرار نیست دیگه لینو برام مهم باشه دیگه حتی اندازه یه تیکه آشغال هم برام ارزش نداره پس اینو توی سرت فرو کن

جونگین بهش نگاهی انداخت و گفت

+ واقعا؟

جیسونگ مطمئن بهش نگاه کرد

٪ واقعا

جونگین لبخندی زد و بعد از جاش بلند شد و به طرف در رفت دستش رو روی دستگیره گذاشت و برگشت سمت جیسونگ

+ راستی داره با یونا ازدواج میکنه

و جیسونگ رو با شوکی کخ بهش وارد شده بود تنها گذاشت

.

.

.

صدای فلیکس از بیرون اومد

_ یعنی چی که میخوان بیان دیدنش؟؟؟؟؟

پدرش برای اینکه آرومش کنه گفت

پدر فلیکس : پسرم آروم

فلیکس با داد جواب پدرش رو داد

_ یعنی چی که آروم باشم ها؟؟؟ دارن میان دیدنش که حالش رو بدتر کنن؟؟ روز اولی که اومد اینجا بیهوش شد و الان وضعیتش بدِه بعد انتظار دارید که بزارم بره دیدنش؟؟؟
قشنگ معلومه بخاطر کی حالش بد شد

و رو به پدر جیسونگ ادامه داد

_ اگر شما نمیذاشتین‌ لینو بره خونه جیسونگ الان اینجوری نمیشددد شما باعث شدید بیماری قلبش برگردههه

و کلمه آخرش رو فریاد زد

که یهو صدای عصبانی و شوکه ای رو از پشت سرش شنید

ناشناس : بیماری قلبی؟؟

:] ^^

سلاممممممم خیلی دیر آپ کردم میدونم یه مهمون داشتیم ول نمیکردن نمیرفتن خونه تقریبا یک هفته موندن و بنده بخاطر همین نتونستم آپ کنم ببخشید👈👉

اگر اسپویل میخواید بگید فقط ریز باشه اگر بزرگ باشه جواب نمیدم اگر نمیخواید که هیچی

تا پارت بعدی خدافظ ♥︎

Amis♡





Hyunlix♡ ( I Can Love You??)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora