(لایت POV)
"نه! نه! ریوزاکی!" من داد زدم. گریه کردم-بیشتر شبیه هق هق- در حالی که بدن بی جانش را به سینه ام نزدیک کردم و انگار او منبع زندگی من است به او چسبیده بودم.
چون واقعاً او بود. و حالا او رفته است.
احساس کردم یکی مرا کنار زد. بابام بود یه چیزی گفت که وقت نکردم گوش بدم.
در عوض دویدم. از راهروها، از درهای مختلف و از پله های مختلف بالا و پایین دویدم. باید پیداش می کردم... رم... اون شینیگامی لعنتی.
از آخرین در عبور کردم، گوشه را پیچیدم و در نهایت متوجه شدم که به دنبال چه کسی یا چه چیزی هستم. توده ای از زنگ، شن و غبار که قبلاً شینیگامی به نام رم بوده است. دفترچه مرگ را از وسط شمع برداشتم و سریع آن را زیر ژاکتم پنهان کردم.
لحظاتی بعد بقیه گروه ضربت وارد شدند و صحنه را دیدند.
آیزاوا زمزمه کرد: "چه جهنمی..."
"این چیه؟" همه سوال کردند.
من فقط ایستادم و رفتم و آنها را به تحقیقات کوچک خود در مورد بقایای شینیگامی واگذار کردم.
به اتاق اصلی برگشتم، بدون هیچ انرژی که یک بار برای دویدن داشتم. دری را که ریوزاکی دقایقی پیش باز کرده بود، زنده و سالم هل دادم.
امدادگرانی بودند که جسد ریوزاکی را روی برانکارد میکشیدند و بدن او را با پارچهای سفید پوشانده بودند. سعی کردم بدوم، اما کسی مانع شد.
در این مرحله واقعاً برایم مهم نبود کیست. تنها چیزی که در ذهنم می گذشت این واقعیت بود که ریوزاکی مرده بود.
(سوم شخص)
لایت فکر کرد که باید خوشحال باشد، حالا که ریوزاکی مرده است. به هر حال، بدترین دشمن او اکنون از صحنه خارج شده بود.
نه... ال بدترین دشمن کیرا بود. اما او معشوق لایت یاگامی بود.
آن شب، لایت خودش را در اتاقش حبس کرد و از صحبت کردن با کسی امتناع کرد. او فقط از پنجره به بیرون خیره شد، همانطور که قبلاً بارها می دانست که ریوزاکی انجام داده است.
او مدام تمام لحظات شاد آنها را در ذهنش تکرار می کرد. زمانی که ریوزاکی اعتراف کرده بود که لایت اولین دوست اوست، شب هایی که ریوزاکی را دلداری می داد و در نهایت او را به خواب می برد، اولین بوسه آنها...
آن شب خودش گریه کرد تا بخوابد. هیچ کس دیگری نمی دانست چرا او از مرگ ریوزاکی تا این حد ناراحت بود.
همه آنها فکر می کردند که به این دلیل است که او و ریوزاکی دوستان صمیمی شده اند یا چیزی شبیه به این. آنها خیلی بیشتر از آن شده بودند، اما هیچ کس هرگز نمی دانست.
(لایت POV)
امروز مراسم تشییع جنازه ریوزاکی بود. تمام گروه ضربت آنجا بودند و همه با لباسهای سیاه جلوی قبر ریوزاکی ایستاده بودند. این سنگ قبر سفید صلیبی بود که در بالای یک چیز پلاکی در زمین بود. هنوز کسی نام ریوزاکی را نمی دانست، بنابراین نام سنگ قبر فقط "ریوزاکی" بود.
منتظر ماندم تا بقیه نیروهای عملیاتی رفتند و بعد کنار قبرش نشستم. یادداشت مرگ را که از رم نگه داشته بودم بیرون آوردم و صفحات را ورق زدم تا بالاخره آن را پیدا کردم.
(POV ریوزاکی)
از دور تماشا کردم که لایت روی چمن های نمناک قبرستان نشسته بود و دفترچه مشکی آشنا را که باعث پایان من شده بود بیرون آورد.
نزدیکتر رفتم و در حالی که لایت صفحات Death Note را ورق میزد، بدون زحمت روی زمین میچرخیدم. بالاخره ایستاد و به اسمی که حدس می زدم خیره شد. روبه رویش نشستم و منتظر بودم که بعدش چه کند.
کلماتی که از دهانش بیرون آمد، شادی را در وجودم جاری کرد.
"من انتقام تو را خواهم گرفت. دوستت دارم... L Lawliet."
YOU ARE READING
عاشقان مرگبار
Romansشاید آن دو دختر و فرشته هستند. از داستان - عاشقان برای یک عمر دیگر."