کامپیوتر را روشن کردم، صفحه نمایش زنده شد.
فلش درایو را قرار دادم که ظاهراً حاوی پیامی از Lawliet بود. راستش فکر کردن به او باعث ناراحتی من شد... اما باید قوی بمانم.
برای ریوزاکی، ال... برای لاولیت من.
(سوم شخص + POV L (پررنگ + ایتالیک = چه
صحنه ایتالیایی است = گفتگو + POV L و اطلاعات صحنه)
پخش L بود. جایی که او مستقیماً کیرا را به چالش کشید.
"حالا" من به چالش کشیدم، "سعی کن و مرا بکش."
من اعلام کردم: «اگرچه این یک پخش جهانی اعلام شد.» «حقیقت این است که ما فقط در منطقه کانتو ژاپن برنامه پخش می کنیم.
در واقع، یکی از اولین قربانیان شما یک مظنون در شینجوکو بود. علاوه بر این، جرم او فقط در داخل ژاپن گزارش شده است. من از این اطلاعات برای استنباط بسیار استفاده کردم: شما در ژاپن هستید. اولین قربانی شما، خوکچه هندی شما بود که به من میگوید مدت زیادی است که نمیکشید.»
همه در گروه ضربت کیرا بودند
مرکز فرماندهی. این نشان میدهد که بازرسان گزارشهایی درباره اطلاعاتی که تاکنون در مورد پرونده کیرا جمعآوری کردهاند ارائه میکنند. سپس L را در دفتر موقتش نشان داد که در حال بررسی گزارشهایی درباره بازرسان و خانوادههایشان است.
کیرا راهی برای به دست آوردن اطلاعات ما از ستاد نیروی کار پیدا کرده است. تنها یکصد و چهل و یک نفر در نیروی پلیس وجود دارند که ممکن است به اطلاعات مربوط به تحقیقات کیرا دسترسی داشته باشند. اما از بین این افراد و نزدیکترین افراد... کیرا قطعاً در میان آنهاست.
صحنه بعدی اطلاعاتی که به دست آمد، تحقیقات FBI در مورد کسانی بود که با پلیس ژاپن درگیر بودند. خود افسران و نزدیکترین آنها. لحظات رایه پنبر و تحقیقات او در مورد لایت یاگامی را نشان می داد. سپس حادثه سرقت اتوبوس و در نهایت مرگ ری پنبر را نشان داد.
در 14 دسامبر، دوازده مامور اف بی آی وارد شدند
ژاپن. اکنون در 19 دسامبر هستیم، زمانی که کیرا شروع به استفاده از زندانیان برای انجام آزمایشاتی بر اساس دستکاری اعمال قربانی خود قبل از مرگ آنها کرده است.
قبل از اینکه بتواند ماموران اف بی آی را به قتل برساند، باید بداند که قبل از مرگ قربانیانش چقدر کنترل دارد. بنابراین، من گمان می کنم که کیرا باید یکی از افرادی باشد که بین 14 و 19 دسامبر توسط FBI تعقیب شده است.
در واقع من شک ندارم.
خط بعدی اطلاعات با عنوان: یک شاهد مهم- نائومی میسورا. افکار ال را در مورد او و تحقیقاتی که در آنجا زیر نظر او کار کرده بود را نشان داد. به طرز وحشتناکی، اطلاعات حاوی صحنه مرگ نائومی میسورا نیز بود.
"نامزد ری پنبر؟ نائومی میسورا...؟" من سؤال کردم، سپس با خودم فکر کردم، تقریباً ناباورانه، "پس، او است. او زیر نظر من کار می کرد، حدس می زنم باید با نامزدش به ژاپن آمده باشد. شنیدم که او و ری با هم دیده شده اند. شاید این امکان وجود دارد که او یک سرنخ پیدا کرده باشد... اگر این امکان وجود دارد، آیا کیرا ابتدا به او رسیده است..؟
یکی از مهمترین اطلاعات از پرونده کیرا: لایت یاگامی. مظنون اصلی کیرا بودن.
"همه، از این به بعد من می خواهم تحقیقات خود را فقط بر روی خانواده هایی متمرکز کنم که رایه پنبر در حال تحقیق در مورد آنها بود. دو خانواده وجود دارند:
معاون مدیر کل کیتامورا و خانوادهاش، و همچنین کارآگاه یاگامی و خانوادهاش، به گروه کوچکی از افرادی که برای تحقیقات Kira در اطراف مانده بودند، اعلام کردم.
در این مرحله میخواهم شنود و دوربینهای نظارتی را در هر دو خانه قرار دهم.»
"ریوزاکی، این پسر من است که شما در مورد او صحبت می کنید. آیا می خواهید بگویید که واقعاً به پسر من مشکوک هستید؟" آقای یاگامی سان به چالش کشید.
"من به او مشکوک هستم."
تقابل با لایت یاگامی.
"من می خواهم به شما بگویم، من L هستم."
من و لایت داشتیم تنیس بازی می کردیم. من موفق شدم دو امتیاز اول را بگیرم و از آنجا بازی کردیم. از قبل میتوانستم ذهن لایت را ببینم که در حال مسابقه دادن است، و به سختی به راههای مختلفی فکر میکردم که شاید بتوانم او را با این مسابقه تنیس معرفی کنم.
لایت را آرام کن. در حالی که درست است که کیرا از باخت متنفر است، اما این هم رایج است که اکثر مردم ترجیح می دهند برنده شوند تا باخت. این طبیعت انسان است. با خودم فکر کردم
اوه به این نگاه کنید، او به دنبال پیروزی است. با صدای بلند غر زدم.
من و لایت در امتداد یک مسیر سنگفرش کوچک در محوطه مدرسه او قدم می زدیم و به سمت کافه کوچکی می رفتیم که لایت کان می خواست به من نشان دهد. داشتیم صحبت های کوچکی می کردیم تا اینکه بالاخره با صدای بلند گفتم: "من شک دارم که تو لایت یاگامی واقعا کیرا هستی."
قبل از اینکه به پشت سرم نگاه کنم، چند قدم دیگر راه رفتم و دیدم که لایت در رد پایش مرده است.
او قبل از اینکه بپرسد "تو فکر می کنی من کیرا هستم؟"
پدر لایت از حمله قلبی رنج می برد، اما این اتفاق توسط کیرا نبود، یعنی آقای یاگامی سان به اندازه کافی خوش شانس بود که زنده ماند. معلوم شد که علت آن استرس بوده است. وقتی لایت از پدرش پرسید که آیا واقعاً L هستم یا نه، این فرصت را پیدا کردم که هویتم را تأیید کنم.
من و لایت جلوی ساختمان ایستاده بودیم و داشتم آماده رفتن می شدم که صدای لایت جلوی من را گرفت.
"هی، ریوگا. چه چیزی لازم است تا تو باور کنی که من واقعاً کیرا نیستم. لطفا، آیا چیزی وجود ندارد که شما را متقاعد کند؟" زنگ زد و به سمت ماشین رفت.
در حالی که ماشین از خیابان بلند می شد، با بی حوصلگی اعلام کردم: "خب، اگر کیرا هستی، آن حقیقت فاش خواهد شد، فقط بگذار همه چیز روند خود را طی کند."
روی صندلی عقب نشستم، در حالت خمیده معمولی ام. به چیزهایی فکر کردم که تا به حال در مورد کیرا چه اتفاقی افتاده است.
------
کارگردان تلویزیون در حال فکر کردن بود و کمی با خود می خندید.
گوینده ادامه داد: نواری که زمان تخمینی قتل های مختلف را ارائه می دهد تا ثابت کند که او کیرا است. و دیگری برای ارسال پیام به مردم جهان».
سپس تلویزیون کلمه "کیرا" را با حروف بزرگ و سیاه گوتیک مانند حروفی که برای Watari و I استفاده می کنم نشان داد.
"من کیرا هستم." صدای عمیق و روباتیکی از تلویزیون شنید. گوینده خبر، آقای کازوهیکو هیبیما، دقیقاً ساعت شش بر اثر سکته قلبی خواهد مرد.
مطمئناً، وقتی گروه ضربت کانال را تغییر داد، صفحه نمایش آقای هیبیما را نشان داد که قفسه سینه خود را گرفته و در حال مرگ است.
همه! داد زدم بلافاصله همه دست به کار شدند و سعی کردند پخش را متوقف کنند و به ایستگاه زنگ زدند. متأسفانه، هیچ کس نتوانست از آنجا عبور کند و در واقع با دستیاران آنجا صحبت کند.
مطمئناً، وقتی گروه ضربت کانال را تغییر داد، صفحه نمایش آقای هیبیما را نشان داد که قفسه سینه خود را گرفته و در حال مرگ است.
همه! داد زدم بلافاصله همه دست به کار شدند و سعی کردند پخش را متوقف کنند و به ایستگاه زنگ زدند. متأسفانه، هیچ کس نتوانست از آنجا عبور کند و در واقع با دستیاران آنجا صحبت کند.
---
"شما ادم سفیه و احمق!" آقای اوکیتا فریاد زد و اسلحهاش را بیرون آورد و در ایستگاه تلویزیونی Sakura News را نشانه گرفت. قبل از اینکه روی زمین افتاد و قفسه سینه اش را گرفت، نتوانست شلیک کند. چند ثانیه بعد او مرده بود.
گروه ضربت، منهای آقای یاگامی و حالا اوکیتا، همه از اتاق هتل نظاره گر بودند.
گفتی که کیرا بدون نام نمی تواند بکشد!
آقای آیزاوا فریاد زد و دستانش را در هوا پرتاب کرد.
با توجه به چیزی که اخیراً دیدیم، ممکن است کاملاً غیرممکن نباشد که کیرا فقط به یک چهره برای کشتن نیاز داشته باشد. به بقیه گفتم
درست در همان لحظه، اتوبوس بزرگی روی صفحه ظاهر شد که درست از درهای ایستگاه عبور می کرد.
"این پلیس است! شما باید این برنامه را متوقف کنید!" آقای یاگامی فریاد زد، تفنگش را بیرون آورد و به سمت کارگردان تلویزیون ساکورا گرفت
او موفق شد نوارها را بگیرد و سالم به اتاق هتل برگردد.
---
کل گروه ضربت، منهای اوکیتا از زمانی که متأسفانه قربانی کیرا شد، و منهای لایت به دلیل اینکه در حال حاضر به او نیازی نداشت، دور یک میز قهوهخوری کوچک در اتاق هتل نشسته بودند و درباره وقایعی که اوایل شب قبل رخ داده بود صحبت میکردند.
"احتمال زیادی وجود دارد که این کیرا جعلی باشد.
نه... ما باید بیشتر به او شبیه کیرای دوم فکر کنیم.» اعلام کردم و سپس به سویچیرو نگاه کردم.
"آقای یاگامی، ممکن است از پسرتان بخواهم در این تحقیق همکاری کند؟"
لایت یاگامی به گروه ضربت آورده شد
دفتر مرکزی در اتاق فعلی هتل.
لایت اعلام کرد: «احتمال زیادی وجود دارد که این کیرا نباشد که ما تا به حال میشناختیم.»
"این دقیقاً همان نتیجه ای است که ریوزاکی هم آمد!" ماتسودا فریاد زد.
کلمات از تلویزیون شروع به بیرون آمدن کردند، پیامی از طرف فرضی "کیرای دوم".
وقتی همدیگر را ملاقات می کنیم، می توانیم با نشان دادن شینیگامی خود به دیگری هویت واقعی خود را برای یکدیگر تایید کنیم.
چشمانم گشاد شد و از جمله شینیگامی شوکه شدم. دستانم را در هوا پرتاب کردم و در حالی که از صندلیم پایین افتادم داد زدم. چنین چیزهایی واقعاً نمی توانند وجود داشته باشند.
---
"اگر نوعی کد وجود دارد که فقط افرادی که ممکن است این قدرت به اصطلاح "شینیگامی" را داشته باشند، بتوانند آن را درک کنند... من نمی توانم آن را بفهمم. اما ما باید مکان هایی را که در این دفتر خاطرات ذکر شده است به طور کامل بررسی کنیم.
ماتسودا و لایت برای بررسی آئویاما به زمین فرستاده شدند، زیرا به احتمال زیاد با جمعیت هماهنگ بودند آنجا.
به ماتسودا دستور دادم: "ماتسودا سان، لطفا مطمئن شوید که لایت را از نزدیک تماشا می کنید. در صورتی که او کیرا باشد، کیرا دوم ممکن است سعی کند راهی برای تماس با او پیدا کند."
"همچنین، آقای یاگامی، من دوست دارم که آقای موگی مراقب کارهای روزمره لایت باشد."
---
میسا امانه زیر دست بازداشت شده است
سوء ظن به بودن کیرا 2
من با لایت یک بار دیگر به سمت کافه تریا دانشکده اش قدم می زدم که خانم میسا امانه دوان دوان به سمت ما آمد.
"لایت! (اصولاً لایت، اما شبیه رایتو با لهجه ژاپنی به نظر می رسد) اینجا هستید!" او فریاد زد و درست جلوی ما ایستاد.
میسا امانه به من سلام کرد: "من دوست دختر لایت هستم، میسا امانه. از آشنایی با شما خوشحالم."
با استفاده از نام مستعار خود پاسخ دادم: "من هیدکی ریوگا هستم."
قیافه ای گیج و گیج روی صورتش داشت.
در حالی که جمعیتی جمع شده بودند، موفق شده بودم گوشی میسا را تهیه کنم و حالا لایت با همان تلفن تماس می گرفت.
در پاسخ به تلفن گفتم: «این ممکن است برای شما یک خبر خوب یا بد باشد.» اما ما خانم را دستگیر کرده ایم.
آمنه به گمان اینکه کیرای دوم است، به لایت اطلاع دادم.
"موها و الیاف و همچنین چند چیز دیگر وجود داشت که به نوارهایی که توسط دوم کیرا به تلویزیون ساکورا فرستاده شده بود وصل شده بود. پس از بررسی بیشتر، ما چندین نمونه مشابه از اتاق خانم امانه پیدا کردیم."
حبس میسا امانه
گروه ضربت وارد شد، دید که میسا در یک سلول بسته شده و مهار شده بود، چشمانش پوشانده شده بود که او را از دیدن چیزی باز می داشت.
"ریوزاکی! این چیست!؟" آقای یاگامی با دیدن امانه فریاد زد.
"عجله کن و مرا بکش!" میسا در این لحظه فریاد می زد و التماس می کرد. "تو باید بتوانی فوراً مرا بکشی، نه!" فریاد زد و سپس سعی کرد زبانش را گاز بگیرد.
خوشبختانه، واتاری توانست به اندازه کافی سریع حرکت کند تا از انجام این کار جلوگیری کند.
"آیا اعتراف می کنی که کیرا دومی؟" توی میکروفون پرسیدم
"نه... من از کیرا دوم چیزی نمی دانم!"
حبس لایت یاگامی به درخواست خودش.
لایت در حالی که از درها به داخل اتاق هتل میرفت، ادعا کرد: «ریوزاکی، فکر میکنم قبلاً تلفنی به شما گفتهام، اما فکر میکنم ممکن است... کیرا باشم».
دقایقی بعد چشمان لایت پوشانده شده بود و دستانش بسته شده بود. لباس مشکی پوشیده بود و به داخل راهرو هدایت شد.
برای اینکه بگوید ممکن است کیرا باشد؟ قطعا یک عمل است. حقیقت لایت، این نیست که شما ممکن است کیرا باشید، بلکه این است که شما کیرا هستید.
"بگو، نور، حالت چطور است؟" از بلندگوها پرسیدم و دیدم که لایت سرش را بالا می گیرد.
"آره... من تقریباً مطمئن هستم که در حال حاضر رقت انگیز به نظر می رسم، با این همه غرور بی فایده اینجا نشسته ام ... فکر می کنم فقط مجبور باشم، از شرش خلاص شوم!"
چی...؟
"ریوزاکی! من می دانم که من کسی بودم که برای حبس کردن فشار می آوردم، اما من چیزی را فهمیدم. این، همه اینها، بی معنی است! چون من کیرا نیستم! لطفا وقت خود را تلف نکنید و اجازه دهید من از اینجا بروم!"
ماتسودا از درهای اتاق رد شد و فریاد زد: "چی شده؟ همین الان شنیدم که دیروز دو هفته جنایتکار یکباره به قتل رسیدند!"
"من نمی فهمم اینجا چه خبر است..." در حالی که صبر و نگرش آرامم کم می شود فکر کردم.
دو نفر آزاد شدند
از زمان حبس لایت، آقای یاگامی هم برای حبس کردن. او از قتل های جدید اخیر مطلع شده است، اما دو نفر دیگر، لایت کان و میسا چان، مطلع نشده اند.
ماتسودا زیر لب گفت: «فکر میکنم هر سه بالاخره به مرزهایشان رسیدهاند...» الان حدود پنجاه روز است که لایت به طور خاص محدود شده است.
آیزاوا سان موافقت کرد: "ریوزاکی، چرا نور را محدود می کنی؟ مطمئناً می بینی که دلیلی برای انعکاس دادن وجود ندارد..."
من با Yagami-San برنامه ای در نظر گرفته بودم. او قرار بود به لایت و میسا امانه بگوید که آنها را برای اعدام در یک مرکز زیرزمینی می برند. بعد باید ببینیم از آنجا به بعد چه اتفاقی می افتد. او آنها را در مسیری به سمت منطقه متروکه خارج از بزرگراه هدایت کرد و اسلحه خود را بیرون آورد و گفت: "به جای آن، من شما را اینجا می کشم و سپس خود را می کشم."
لایت و میسا وحشت زده به نظر می رسیدند، حتی می ترسیدند.
"در مورد چی حرف میزنی بابا!" نور فریاد زد، آشکارا مضطرب.
فریادهای میسا و لایت با فریادهای دیگری همپوشانی داشت، اما هنوز میتوانستید کلمات "این دیوانه است!" و "قبول کن!"
"فکر نمی کنی بهتر است ما فقط awav اجرا کنیم!" نور از فریادهای میسا فریاد زد.
"خیلی دیره، لایت...!"
"اما بابا، من کیرا نیستم!"
هم لایت و هم میسا ظاهراً حالا از ناراحتی گریه می کردند. کاملا واضح بود
"لایت... از یک قاتل به قاتل دیگر، حدس میزنم دوباره در جهنم همدیگر را ببینیم."
یک کلیک چکش روی تفنگ، سپس بوم ماشه در حال کشیده شدن.
از طریق یک بلندگوی کوچک که در ماشین نصب شده بود، اعلام کردم: «عملکرد متقاعدکنندهای بود». همانطور که قول داده بودم، فوراً به حبس آنها پایان خواهم داد.
لایت یاگامی بار دیگر برای کمک به تحقیقات فراخوانده شده است.
لایت یاگامی بار دیگر برای کمک به تحقیقات فراخوانده شده است.
لایت، من همه چیز را طوری ترتیب داده ام که من و تو بیست و چهار ساعت شبانه روز با هم باشیم و روی پرونده کیرا کار کنیم. این را اولین بار زمانی که من و لایت برای اولین بار دستبند زدیم، گفته بودم.
چندی بعد، من و لایت برای اولین بار با هم درگیر شدیم.
(چه کسی به یاد دارد که اولین کتاب درست بعد از جنگ شروع شد؟)
---
یوتسوبا
لایت آن جزئیات مهم را به گوش من رسانده بود: «همه مرگها به نفع یوتسوبا است».
«با بررسی مجدد، در سه ماه گذشته سیزده مورد از این قبیل وجود داشته است.
بررسی و نفوذ Yotsuba
در حال حاضر، بدون اطلاع قبلی گروه ضربت، ماتسودا به صورت مخفیانه وارد مقر یوتسوبا شد و به ناچار دستگیر شد.
"آیا کیرا کسی از Yotsuba است یا احتمالاً از Yotsuba استفاده می کند؟ من هنوز این واقعیت را متوجه نشده ام، اما بیایید این موضوع را با این فرض بررسی کنیم که این کار کیرا است. ما باید کاملاً تحقیق کنیم! لطفاً به یاد داشته باشید که خشن رفتار نکنید. از روی وحشت یا عجله، و لطفاً مسائل را به دست خود نگیرید.» به گروه ضربت می گفتم.
"اسم من تارو ماتسویی است. یک نماینده با Yoshida Productions! چه احساسی در مورد استفاده از میسا آمانه در تبلیغات خود دارید!" ماتسودا فریاد زد و سعی کرد آرام بماند.
حدود یک ساعت بعد، میسا و دوستان مدلینگش برای کمک به ماتسودا آمده بودند. من اجرای او را تماشا می کردم و مطمئن می شدم که دستورالعمل ها را کاملاً دنبال می کند.
"ریوزاکی، داری تماشا می کنی؟" با میکروفون کوچکی که به کت و شلوارش وصل بود زمزمه کرد.
"هشت نفر از آنها که آمده بودند در حال برگزاری یک جلسه بودند تا مشخص شود که کیرا باید چه کسی را برای آنها بکشد."
فکر کردم: «اگر ماتسودا بمیرد، این باید سوء ظن علیه یوتسوبا را توجیه کند...»
"آیا کاری هست که بتوانم برای نجات خودم انجام دهم؟" ماتسودا با صدای بلند تعجب کرد.
"ماتسودا، ای احمق..
تایید هیگوچی به عنوان دومین کیرا
"موفق باشی، میسا میسا! من منتظرم که وقتی تصمیم بگیرن تو رو تو تبلیغاتشون بذارن جشن بگیرم!" وقتی میسا شروع به راه رفتن کرد، موگی فریاد زد.
بعداً، میسا به بهانه نیاز به استفاده از حمام، جایی که با دوستش لباس عوض کرده بود و حالا لباس پرستاری به تن داشت، فرار کرد.
او از کنار موگی رد شد و به سمت ماشین هیگوچی رفت.
میسا مدتی بعد در ماشین سواری به هیگوچی گفت: "میدونی، آرزوی من این بوده که همسر کیرا باشم."
"چون من کیرا دوم هستم."
دستش را به سمت جیبش که تلفنش بود برد، آماده بود هر چیزی را که هیگوچی میگوید و میتواند او را کیرا باشد ضبط کند.
مطمئناً به اندازه کافی، او شروع به خندیدن کرد، سپس میسا را به صندلی چسباند و گفت: "خب پس، من فقط کیرا هستم، پس میسا، لطفا با من ازدواج کن!
میسا صداهای ضبط شده را به ستاد فرماندهی نیروی ضربت برگرداند و آن را پخش کرد تا دیگران بشنوند.
"پس، هیگوچی کیرا است!" او ادعا کرد، لبخند بزرگی بر لبانش بود.
طرحی برای گرفتن هیگوچی
"پس ریوزاکی، چه کار خواهی کرد؟" نور پرسید.
"من هیگوچی را فریب خواهم داد تا به ساکورا برود
تلویزیون، "من پاسخ دادم.
"نمایش دوربین مخفی؟" ماتسودا پرسید.
~ POV سوم شخص
یکی از اعضای جلسات Yotsuba به دلیل درخواست گروه ضربت با هیگوچی تماس می گرفت.
او به هیگوچی گفت: "هیگوچی، این واقعا بد است. تلویزیون را روی تلویزیون ساکورا روشن کنید."
هیگوچی با روشن کردن تلویزیون خود، پخش جعلی را دید.
"بنابراین، یکی از افراد Yotsuba کیرا است. آیا این درست است؟" مجری تلویزیون از ماتسودا پرسید.
ماتسودا پاسخ داد: "بله، و من نیز شواهد زیادی دارم." هر دوی آنها با قابهای پنجرههای کوچک سفید سایهدار پوشیده شده بودند.
به طور عمدی، قاب ماتسودا شکسته شد و چهره او آشکار شد.
اوست! چرا هنوز زنده است!؟ هیگوچی از میان دندان های ساییده شده فریاد زد.
کشوی میزش را باز کرد، اسلحهای را برداشت و تفنگ را داخل کیفش انداخت. او سپس از خانه اش بیرون دوید و سوار ماشین اسپرت قرمزش شد و به احتمال زیاد به سمت تولیدات یوشیدا رفت، جایی که معتقد بود "تارو ماتسویی" یا ماتسودا در آن کار می کرد.
این اولین مرحله از دستگیری هیگوچی یا کیرا بود که به راه افتاد.
ودی داشت هیگوچی را با موتور سیکلتش دنبال می کرد و ماشین اسپورت قرمز را با سرعت زیاد دنبال می کرد.
او گفت: "من هیگوچی را تایید کردم، دنبالش می روم."
"من میرم دنبالش!" موگی فریاد زد و همراه با آیبر سوار ماشین خودش شد.
حدود یک دقیقه بعد، هیگوچی توسط پلیس موتور سیکلت کشیده شد.
هیگوچی به هیچ کس به وضوح گفت: "رم، بیا معامله کنیم."
"معامله؟" لایت در مقر زمزمه کرد، من در کنارش نشستم و با دقت فیلم های نظارت را تماشا کردم.
لحظاتی بعد، هیگوچی دوباره با سرعت خارج شد، این بار در بزرگراه سریعتر.
"هیگوچی پلیس را رها کرد و اکنون در حال فرار است!"
موگی به ال و لایت خبر داد. خود پلیس نتوانست آنقدر به تعقیب هیگوچی برود، قبل از اینکه با سر به پشت یک خودروی هجده چرخ بزند.
"همه! خیلی خطرناک است که به آنو اجازه اقدام بیشتر از سوی هیگوچی بدهیم! ما باید همین الان برای دستگیری او اقدام کنیم!" L به همه کسانی که هیگوچی را تعقیب می کردند اعلام کرد.
ال، لایت و واتاری با هلیکوپتر به تعقیب و گریز ملحق می شدند، واتاری مجهز به یک تفنگ آماده شلیک در صورت لزوم بود.
بقیه ناآگاهانه هیگوچی را به دام ماشین های پلیس می بردند.
"هیگوچی اکنون می تواند فقط با یک صورت بکشد! لطفا با این فکر او را دستگیر کنید!" L در میکروفون هدستش فریاد زد.
هلیکوپتر درست در مقابل هیگوچی فرود آمد و هیچ راه فراری برای او باقی نگذاشت.
ناگهان اسلحه ای را روی سرش کشید که
واتاری توانست با تفنگ خود دست خود را شلیک کند.
~ ~ L's POV
تسخیر هیگوچی
"هیگوچی، چگونه مردم را می کشی؟" از طریق هدست از او پرسیدم.
او پاسخ داد: "شاید باور نکنید، اما اگر شخصی را که چهره اش را می شناسم در آن دفترچه بنویسم، آن شخص می میرد."
آقای یاگامی به ما گفت: "آره، یک دفترچه یادداشت سیاه در کیف هیگوچی هست."
وقتی از ماشین هیگوچی خارج شد، با فریاد بر زمین افتاد.
"چیه آقای یاگامی سان؟" من پرسیدم.
"-من-این یک هیولا است!" او فریاد زد.
به آنها دستور دادم که دفترچه را برایم بیاورند و آنها دفترچه را از پنجره هلیکوپتر به من دادند.
من به جایی که آقای یاگامی بود نگاه کردم و دیدم دقیقاً در مورد چه چیزی صحبت می کنند.
زمزمه کردم و بعد فکر کردم: «این یک شینیگامی است
باید بیش از دو دفترچه در این دنیا وجود داشته باشد! این هنوز کاملاً تمام نشده است ...
قوانین یادداشت مرگ: نحوه استفاده از آن.
آیزاوا به آرامی و سپس با صدای بلندتر زمزمه کرد: «انسانی که نامش در این یادداشت نوشته شده است میمیرد»... و این جمله آخر است، «اگر شخصی که از نت استفاده میکند نتواند نام ها را به مدت 13 روز متوالی بنویسید، کاربر می میرد."
لایت یاگامی و میسا امانه زنده هستند...
سیزده روز... این تنها...» فکر کردم.
زیر آن رکوردی که حاوی است
همه چیزهایی که من در مورد کیرا بررسی کرده ام.
این واقعیت که اکنون شما در حال خواندن این پیام هستید به این معنی است
من در این لحظه دیگر زنده نیستم.
بدینوسیله این رکورد را به عنوان دستاورد قطعی خود باقی می گذارم.
(لایت POV)
"این واقعیت که شما در حال خواندن این پیام هستید به این معنی است که من در این لحظه دیگر زنده نیستم..." من آن خط را بارها و بارها در ذهنم دوباره خواندم، بدون اینکه قادر به پردازش کلمات واقعی باشم.
این فقط آن را واقعی تر کرد. مرده بودن L را اکنون بسیار واقعی جلوه داد. فقط نتونستم ازش بگذرم
... همدیگر را در آغوش گرفته بودیم، فقط بوسه های کوچک، اما دوست داشتنی را با هم تقسیم می کردیم. بعدش آژیر و چراغ بود...لحظه مرگ او بارها و بارها و بارها و بارها در سر من بازی می کرد.
.. داشتیم پایین راهروها می دویدیم، بعد دومی که گوشه رو به اتاق اصلی که اون قبلا بود چرخوندم، تنها منظره ای که می دیدم فرو ریختن روی زمین بود. بدن نحیفش را در آغوشم گرفته بودم...
خاطره هرگز مرا تنها نمی گذارد. مدام به من طعنه می زد، انگار به من یادآوری می کرد که مرگ او همه تقصیر من بود.
...آخرین نفسش آخرین حرفاش. "من. دوستت دارم... همینطور... لایت یاگامی..." هر کلمه دردناک به نظر می رسید.
او تلاش می کرد تا کلمات را بیرون بیاورد و غم انگیزترین بخش این بود که آنها برای من بودند. دلیل اینکه الان مرده بود
اما، در هر صورت، او دشمن کیرا بود. او در مسیر دنیای جدیدی بود که کیرا خلق می کرد. او باید بمیرد... اما او عاشق لایت یاگامی بود. شاید لیاقت مردن را نداشت... دیگر نمی دانم.
در آن لحظه افکار زیادی در سرم جاری شد، اما یکی از آنها واضح تر از بقیه بود. این فکر در واقع باعث شد من فقط کمی لبخند بزنم.
"من خیلی متاسفم، لاولیت کوچک من. اما، تو برای دنیای جدید مردی. بنابراین، من قصد دارم این دنیای جدید را برای شما ایجاد کنم.
YOU ARE READING
عاشقان مرگبار
Romanceشاید آن دو دختر و فرشته هستند. از داستان - عاشقان برای یک عمر دیگر."