Part 19

1.2K 200 290
                                    



با سقوط قطره ی داغ دیگه ای روی قفسه ی سینش نفس لرزونش رو بیرون داد و چشم هاشو از درد به هم فشار داد .


نمیخواست صداش به مرد مقابلش نشون بده داره درد میکشه و اون رو راضی تر بکنه .


نفس لرزونی کشید و بی توجه به زنجیر های مشکی رنگی که دور دست هاش بسته شده بودن به بالش زیر سرش چنگ محکمی زد و گاز گرفتن محکم لب پایینش هم زمان شد با داغی سوزناکی که روی ترقوه اش حس کرد و به جنون رسوندش و باعث شد جیغ گوش خراش و دردناکی بکشه .



مرد با شنیدن صدای دردمند پسر لبخندی روی لب هاش پدیدار شد و با صدای بلندی خندید و بی توجه به حال بد پسر زیر تنش شمع رو روی میز کنارش انداخت و از روی تخت بلند شد .


مرد دستی به ته ریشش کشید و همونطور که خیره به صحنه ی مقابلش لیسی به لب هاش میزد گفت :


_هوم..فهمیدم...آدما همیشه دلشون واسه گذشتشون تنگ میشه ، مگه نه پارک ؟

نیشخندی زد و با گرفتن مچ دست های پسر بی توجه به قیافه ی بی حالش و چشم هایی که رو به بسته شدن بودن روی تنش خیمه زد و با نگاهی که به بدنش انداخت سرش رو تو گردنش فرو برد .



بوسه های خیسی که به گردنش زده میشد حالش رو از همیشه بدتر میکردن و دست های که هر لحظه قسمتی از بدنش رو لمس میکردن باعث میشد پسر کوچکتر هر لحظه بیشتر حالش از خودش بهم بخوره و از خودش متنفر بشه .


صدای برخورد لب های کثیف فِرِد با پوست بدنش مثل یه سوهان روی روح زخمیش عمل می‌کرد و باعث میشد هر لحظه سوزش بیشتری رو توی چشم هاش حس کنه و لرزش فکش چیزی بود که از کنترلش خارج بود .


زانوش رو بالا آورد و با ارنجش سعی کرد مرد رو از روی خودش کنار بزنه که زنجیر هایی که به ساق پاش بسته شده بودن منعش کردن و این بار فِرِد با چنگ وحشیانه ای که به بازوش زد و بی توجه با خراشی که روی دستش ایجاد شد با دست هاش دستای پسر رو قفل کرد و با کشیدن طناب مشکی رنگی که به تخت متصل بود زنجیری که به دست های پسر بسته شده بود رو بالاتر کشید و باعث شد محکم تر به تخت بسته بشه و نتونه تکونی بخوره .


_نه...واقعا مثل اینکه فکر کردی میتونی از دست من در بری ، انگار هنوز متوجه ی اصل ماجرا نشدی


فِرِد بوسه ی خیس دیگه ای به گردن تب دار جیمین زد و بی توجه به قیافه ی پسر که از انزجار تو هم رفته بود دستشو روی شکم کمی برآمدش کشید و با صدای خماری کنار گوشش زمزمه کرد :


_امشب وقت مرور کردن دوباره ی خاطرات گذشتمونه...تو هم به اندازه ی من دلتنگشونی مگه نه جیم ؟


قطره اشکی روی گونه ی جیمین افتاد و چقدر خسته بود .


خسته از اینکه باید همه ی این هارو تحمل میکرد .



𝐄𝐥𝐞𝐠𝐚𝐧𝐜𝐞🥂⛓Where stories live. Discover now