PT:21A

274 27 4
                                    

انتظار جواب‌دادن از جونگکوکی که به‌خاطر چوک‌شدن تحت کنترل خودش بود رو نداشت؛ پس لب‌هاش رو به لالهٔ گوش پسر نزدیک کرد و لحظه‌ای به‌خاطر احتیاطش متوقف شد.
نفس‌های داغش رو روی گردن و گوش جونگکوک خالی می‌کرد و این باعث می‌شد بدن پسر کوچک‌تر بیشتر از قبل ذوب شه.
دست چپش رو پایین‌تر از پهلوی راست جونگکوک برد و همون‌طور که روی لگن خوش‌فرم پسر متوقفش می‌کرد، لب‌هاش رو روی لالهٔ گوشش گذاشت.
بوسیده‌شدن گوشش توسط پسر بزرگ‌تر باعث شد پیج‌خوردن شکمش رو احساس کنه!
دونه‌های ریز عرق روی شقیقه‌هاش دیده می‌شدند. اگه تهیونگ بیشتر پیشروی می‌کرد و دستش رو زیر لباس جونگکوک می‌برد، قطعاً کمر خوش‌فرمش که از عرق خیس بود رو احساس می‌کرد!
لب‌هاش رو کمی از گوش جونگکوک فاصله داد و زمزمه کرد.

"خیلی خوشگلی!"

سرش رو پایین‌تر برد و زیر گوش پسر رو بوسید، این‌بار آروم و طولانی‌تر از قبل؛ طوری که جونگکوک خالی‌شدن قلبش و تکون‌خوردن عضوش رو احساس کرد!
فشار دست راستش روی گردن جونگکوک رو کم‌تر کرد و در یک حرکت ناگهانی تن پسر رو به تن خودش چسپوند.
بدون این‌که سرش رو از ناحیهٔ گردن جونگکوک فاصله بده، روی پوست سفیدرنگش دوباره لب زد.

"انقدر خوشگل و جذابی که نمی‌تونم ساده ازت بگذرم!"

و تهیونگ دوباره بوسید، این‌بار جونگکوک خیسی لب‌های تهیونگ رو به راحتی روی پوستش احساس می‌کرد.
بین لب‌های خشک‌شده‌اش فاصله انداخت و در حالی‌که ناخودآگاه به‌خاطر بوسیده‌شدنش لباس پسر بزرگ‌تر رو چنگ زده بود، زمزمه‌اش رو به گوش رسوند.

"ته..."

شنیدن مخفف اسمش توسط جونگکوک باعث هیجان‌زده‌شدنش، شد؛ پس در حالی‌که لبخندی روی لب‌هاش شکل گرفته بود پرسید.

"جانِ ته؟"

جونگکوک نمی‌دونست توی اون موقعیت باید چی‌کار کنه.
انگار هر بار که بوسیده و گردنش لمس می‌شد تحت کنترل پسر بزرگ‌تر قرار می‌گرفت!
شاید چیزی شبیه مطیع‌بودن و قرارگرفتن تحت‌ سلطهٔ پسر بزرگ‌تر؟!
شنیدن صدای کفشی که سالن بزرگ تیمارستان رو پر کرده بود، باعث شد تهیونگ با بی‌میلی از پسر کوچک‌تر فاصله بگیره.

"پس این‌جایید، داشتم دنبالتون می‌گشتم."

شنیدن صدای دخترونهٔ سارا باعث نشد قفل نگاه دو پسر به‌هم شکسته شه.
دختر از همون ثانیه‌ای که دو پسر رو دیده متوجهٔ جو عجیب بینشون شده بود؛ پس نگاه موشکافانه‌اش رو بین اون دو که دست از خیره‌شدن به‌هم برنمی‌داشتند، چرخوند.
دیدن جونگکوکی که صورتش به سرخی می‌رفت و به‌شدت عرق کرده بود، صحنهٔ عجیب و تازه‌ای بود!

*****

"هفتهٔ بعد پروژه‌هاتون رو تحویل بدید، تایمتون تموم شده."

My BoyWhere stories live. Discover now