PT:7/8

268 31 6
                                    

با دیدن نگاهِ خوشحال مادرش لبخند روی لب‌هاش رنگ بیشتری به خودش گرفت.
بالأخره تونسته بود با پول مسابقه‌های زیادی که داده بود خونه‌ای که مدنظر مادرش بود رو براش بخره و حالا عمیقاً از خوشحالیِ مادر و خواهرش خوشحال بود.
با فرو رفتن توی آغوش گرم مادرش از افکارش خارج شد.
دست‌هاش رو دور شونه‌های ظریف مادرش حلقه کرد و سر زن رو به سینه‌اش فشرد.
لحن گرم مادرش انرژی و امید رو به روحش تزریق کرد و باعث پررنگ شدن لبخندش شد.

"ازت ممنونم تهیونگ."

بوسه‌ای روی موهای لَخت زن گذاشت و با لحن نرم و صدای آرومش گفت:

"لیاقت‌ترین بهترین چیزها رو داری، این‌که چیزی نیست."

زن از آغوش پسرش بیرون اومد و مقابلش ایستاد.
نگاهِ مادرانه‌اش رو به تهیونگ داد و شروع به حرف زد کرد.

"تو هم مطمئناً لیاقت عشق رو داری، می‌خوام پیداش کنی."

تهیونگ لحظه‌ای بخاطر حرف مادرش شوکه شد.
چرا یهو این بحث رو وسط کشیده بود؟
با لحن نرمی که همیشه برای مادرش به‌کار می‌برد جواب داد.

"پیداش کردم..."

لحظه‌ای مکث کرد و بعد به زن اشاره کرد و ادامه داد.

"اون تویی مامان."

زن با صدای آروم و زنانه‌اش شروع به خندیدن کرد.
طبق عادت دستش رو جلوی دهانش گرفت و به آرومی به حرف پسرش خندید.
تهیونگ بخاطر خنده‌های مادرش لبخند دندون‌نمایی زد.
صدای ته‌یئون که به سمتشون قدم برمی‌داشت شنیده شد.

"اوه مامان، به چرب زبونی‌هاش اعتماد نکن، باید ببینی با اون پسری که توی مدرسه‌اس چطور لاس می‌زنه!"

زن به‌طرف دختر کوچک‌ترش که به‌سمتشون می‌اومد برگشت.
متعجب نگاهش رو به تهیونگ داد و لحظه‌ای بعد با بالا انداختن ابروش گفت:

"آره؟"

تهیونگ چشم‌هاش رو چرخوند و گفت:

"کاش خفه شی، ته‌یئون."

صدای اعتراض بلند دختر که حالا کنار مادرش ایستاده بود به گوش رسید.

"یـاا، مامان ببین چطور باهام حرف می‌زنه."

و بعد صدای خنده‌ی بلند هر سه توی خونه‌ای که به سختی صاحبش شده بودند پیچید.
تهیونگ تنها چیزی که می‌خواست همین بود؛ شنیدن صدای خنده‌های خوشحال مادر و خواهرش، خانواده‌ای که تمام دارایی‌اش بودند.

******

خیره به سؤالات امتحان سرش رو بالا آورد و شروع به چرخوندن خودکاری که بین انگشت‌های کشیده‌اش بود، کرد.
سرش رو چرخوند و نگاهش رو به جونگکوکی که در حال نوشتن بود، داد.
لب‌هاش رو با زبون خیس کرد و نیم‌نگاهی به تتوهای روی دست راست جونگکوک انداخت.
نیم‌نگاهی به معلم انداخت تا از موقعیتش باخبر شه، وقتی مرد رو مقابل ردیف اول دید دوباره نگاهش رو به جونگکوک داد.
با پایین آوردن تن صداش طوری که به گوش معلم نرسه، گفت:

My BoyWhere stories live. Discover now