18A

347 34 4
                                    

تهیونگ نگاه سردش رو به چشم‌های گرد جونگکوک داد و بی‌تفاوت پرسید.

"راجع‌به روابط دوستت از من می‌پرسی؟"

جونگکوک بدون گرفتن نگاهش از چشم‌های کشیدهٔ تهیونگ، جواب داد.

"جانگ دوست تو هم هست."

تهیونگ تک ابرویی بالا انداخت و پرسید.

"خب؟"

"یه سؤاله."

تهیونگ آدمی نبود که سر هر مسئله‌ای استرس بگیره؛ به‌خصوص این موضوع که مهم بود و هر کس دیگه‌ای بود بابتش استرس شدیدی می‌گرفت! حداقل خوب می‌تونست خودش رو کنترل کنه و احساس استرسش رو نشون نده.
بدون این‌که هنوز هم تغییری توی نگاه سرد و لحن بی‌تفاوتش ایجاد کنه؛ در حالی‌که به عمق تیرگی نگاه جونگکوک خیره بود پرسید.

"فکر می‌کنی اهمیتی به دوست‌هات می‌دم که از روابطشون خبر داشته باشم؟"

جونگکوک بدون این‌که موضعش عقب بکشه، ادامه داد.

"نه، اما هوسوک دوست توئه؛ پس باید بدونی."

تهیونگ لحظه‌ای مکث کرد و نگاهش رو توی صورت جذاب جونگکوک که با خیرگی نگاهش می‌کرد، چرخوند.
همون‌طور که دست‌‌به‌سینه روی صندلی نشسته و تکیه داد بود، به سادگی گفت:

"جانگ علاقه‌ای به آدمای اطرافت نداره."

جونگکوک زبونش رو به دیواره‌های داخلیِ دهانش فشرد و گفت:

"و این یعنی ارتباط خاصی با یونگی نداره؟ دلم نمی‌خواد دوست عزیزتر از جونم با یکی مثل جانگ در ارتباط باشه!"

تهیونگ پوزخند تمسخرآمیزی زد و تکیه‌اش رو از صندلی گرفت. تک ابرویی بالا انداخت و این‌بار لحن بی‌تفاوتش به لحن تمسخرآمیزی تغییر کرد.

"توی جایگاهی هستی که برای روابط آدمای اطرافت تصمیم می‌گیری؟"

جونگکوک متقابلاً پوزخند زد و خیره به کشیدگی چشم‌های تهیونگ، جواب داد.

"حتی نمی‌تونی حدس بزنی!"

اون دو اون‌قدر غرق مکالمه و به رخ‌كشیدن غرورشون به‌هم بودند که متوجهٔ دختری که روی میزشون نشسته بود، نشدند!
سارا نگاهش رو از جونگکوک گرفت و روی صندلی چرخید تا سوژه‌ی موردنظرش رو پیدا کنه؛ اما سالن از وجود یونگی و هوسوک خالی بود.
حالا سارا کسی بود که به رابطهٔ اون دو شک کرده بود!
کنجکاوی عمیق و شکش باعث شد بی‌توجه به بحث قبلیشون از پشت میز بلند شه و به‌طرف در خروج بره تا از رابطه‌ی اون دو پسر سر در بیاره!

********

بعد از مشخص‌کردن گروه دخترها و خارج کردنشون از زمین چمن، عقب رفت و قدم‌های بلند و محکمش رو به‌طرف تیم دراگون برداشت.
مقابل یازده پسری که کنار هم ایستاده بودند، ایستاد و نگاهش رو بینشون چرخوند.
با لحن جدیش؛ در حالی‌که نگاهش رو بین تهیونگ، هوسوک، آنتونی و توماس می‌چرخوند شروع به حرف زدن کرد.

"تهیونگ، هوسوک، آنتونی و توماس... می‌خوام تواناییتون توی فوتبال رو ببینم؛ پس ازتون تست می‌گیرم و هر کسی که بازیش به بهترین نحو باشه کاپیتان تیم می‌شه!"

لحظه‌ای مکث کرد و به زمزمه‌های تیم دراگون گوش سپرد. بدون تغییر توی لحن جدیش، جمله‌اش رو کامل کرد.

"با تیم عقاب سیاه مسابقه می‌دید. اون‌ها رو دست کم نگیرید، پارسال رتبهٔ اول رو توی مسابقات بین مدارس داشتند!"

جملهٔ دومش رو به این دلیل اضافه کرد که تیم عقاب سیاه سال دوم و یک سال از اون‌ها کوچک‌تر بودند!
مرد بزرگ‌تر چندین سال مربی بود و تجربه‌های زیادی کسب کرده بود؛ می‌دونست که غرور بالای یک تیم می‌تونه باعث چه اتفاقاتی بشه.
زمانی که تیم عقاب سیاه وارد زمین سبز فوتبال شد، نگاهش رو دوباره به پسرها داد و با تن صدای بلندی گفت:

"طبق پست و ترکیبی که براتون در نظر گرفته شده سر جاهاتون بمونید."

و بعد قدمی به‌سمت جونگکوک که به‌طرفش می‌اومد برداشت.
بازوبند کاپیتان رو از جیبش خارج کرد و دور بازوی جونگکوکش بست. ضربه‌ای به شونهٔ جونگکوک زد و با تن صدای آرومی گفت:

"با دانش آموزهای جدید بیشتر بازی کن، سعی کن توی موقعیت قرارشون بدی."

جونگکوک سرش رو به معنای فهمیدن تکون داد و وارد زمین شد.

My BoyWhere stories live. Discover now