PT:25A

237 24 0
                                    

نیم‌نگاه کوتاهی به جونگکوک که سرش رو روی میز گذاشته بود، انداخت. هندزفری رو توی گوشش گذاشته بود و حین گوش‌دادن به آهنگ، چشم‌هاش رو بسته بود.
نگاهِ خیره و شیفته‌اش رو، روی جزئیات چهرهٔ پسر کوچک‌تر چرخوند. جونگکوک بعد از این‌که متوجه شد برخلاف همیشه رتبهٔ اول رو توی درس ریاضی نگرفته و به‌خاطر یک اشتباه رتبهٔ دوم شده، به‌شدت ناراحت و عصبی شد. از اون‌جایی که درس ریاضی مهم بود نتونست کلاس رو ترک کنه تا ناراحتی و عصبانیتش کم‌رنگ بشند؛ پس بعد از به پایان رسیدن تایم کلاس ریاضی، سرش رو روی میز گذاشت و ترجیح داد با گوش‌دادن به آهنگ‌های پلی‌لیستش خودش رو آروم نگه‌ داره و حالا بعد از چند دقیقه به خواب رفته بود.
جونگکوک برگهٔ امتحان خودش و جاش رو نگاه کرد و متوجه شد فقط به‌خاطر یک اشتباه کوچیک توی مسئله نمره‌اش از جاش کم‌تر شده!
دسته‌ای از موهای لخت مشکی‌رنگ پسر روی چشم راستش افتاده بود. چهرهٔ آرومش، پلک‌های بسته‌اش و لب‌های خوش‌تراشی که روی هم بودند همه و همه باعث می‌شدند ضربان قلب تهیونگ بالا بره و مدام توی ذهنش از خودش بپرسه که چطور یک فرد این حجم از زیبایی رو درون خودش جا داده؟
جونگکوک برای تهیونگ خیلی خوشگل بود و تهیونگ نمی‌دونست چطور این حجم از زیبایی رو با کلمات یا هر چیز دیگه‌ای توصیف کنه!
آب جمع‌شدهٔ دهانش رو پایین فرستاد و با گذاشتن خودکار بین انگشت‌های کشیده‌اش روی میز، دستش رو به آرومی به‌طرف صورت جونگکوک برد.
بدون برداشتن خیرگی نگاهش از چهرهٔ آروم و زیبای جونگکوک، به آرومی دستهٔ موهای پسر که روی چشم‌هاش ریخته شده بودند رو کنار زد.
حرکت دستش آروم و با متانت بود. دستش رو به‌سرعت عقب برد تا جلب توجه نکنه؛ جونگکوک از جلب توجه‌کردن متنفر بود و تهیونگ تمام تلاشش رو می‌کرد تا این موضوع رو رعایت کنه.
خوب می‌دونست پسر چقدر از این‌که بقیه راجع‌بهشون حرف بزنند متنفر بود؛ پس نگاهش رو به‌سختی از جونگکوک گرفت تا کسی متوجهٔ خیرگی نگاهش روی پسر کوچک‌تر نشه؛ اما نمی‌دونست که توی اون کلاس بیست نفره، جاش کسی بوده که برخلاف بقیه نگاه پر احساس تهیونگ به جونگکوک رو دیده!
به‌آرومی از روی صندلیش بلند شد و بعد از برداشتن فلشی که پروژهٔ تکمیل‌شده‌شون توش بود، به‌طرف میز خانم هادسون قدم برداشت.
مقابل میز زن ایستاد و فلش رو روش گذاشت. سرش رو بالا گرفت و خیره به تیله‌های آسمون‌رنگ امیلیا هادسون، شروع به حرف‌زدن با صدایی که روز‌به‌روز با بالاتر رفتن سنش مردونه‌تر می‌شد، کرد.

"روی یه اختلال به اسم خیال‌پردازی ناسازگاری کار کردیم و بعد از چند وقت تونستیم یه پاورپوینت با اطلاعات دقیق ازش بسازیم."

زن بدون برداشتن نگاه دقیقش از چشم‌های تهیونگ، لبخند محوی روی لب‌هاش نشوند و سرش رو تکون داد.

"خسته نباشید، مطالعه می‌کنیم و اگه قابل قبول بود نیازی نیست امتحان بدین، نمره‌تون رو ثبت می‌کنم."

My BoyWhere stories live. Discover now