Part 1

374 28 3
                                    

با خستگی به پشتی صندلیش تکیه داد و چشماش رو روهم گذاشت که صدای در رو شنید، می‌تونست با قطعیت بگه این نوع در زدن متعلق به کیه.

_بیا تو.

یونگی بعد از بستن در اتاق سمت رئیسش برگشت و تعظیمی کرد.

_رئیس پدرتون گفتن به مناسبت قرارداد بستن با کمپانی جی‌اچ امشب توی عمارت یه مهمونی هست و ازتون خواستن حتماً داخلش شرکت کنید.

جیمین بعد از کشیدن آهی از خستگی از سر جاش بلند شد و با اشاره‌ای به رانندش سمت در رفت.

_مهمونی ساعت چند شروع می‌شه؟

_حدود ساعت ۸.

نگاهی به ساعتش کرد و با فهمیدن اینکه پنج ساعت وقت داره و می‌تونه یکم پلکاشو روی هم بزاره لبخند کم‌رنگی زد.

بعد از نشستن توی ماشین، یونگی از توی آینه نگاهی به رئیسش که این‌روزا لاغرتر شده بود و بیشتر توی خودش بود کرد.

_رئیس جسارتاً این روزا خیلی به خودتون فشار میارید، قطعاً سلامتیتون مهم‌تر از کاره.

_ولی شرایط کمپانی هم اهمیت کمی‌ نداره.

_هرچقدرم شرایط کمپانی مهم باشه، لطفاً به خودتون فشار نیارید.

جیمین لبخند بی‌حالی زد و سرش رو به عقب تکیه داد.

_باشه.

یونگی ماشین رو روشن کرد و سمت عمارت پارک‌ها روند.

وقتی ماشین رو پارک کرد با دیدن اینکه جیمین چقدر خسته‌ست بیدارش نکرد و براید استایل بغلش کرد و داخل رفت.

توی حیاط خانم پارک داشت از این طرف به اون طرف می‌رفت تا مطمئن شه کم و کاستی نیست که چشمش به راننده‌ای خورد که پسر ناتنیش رو بغل کرده.

_مگه خودش پا نداره؟

یونگی ایستاد و جوری که انگار پر تو دستشه تعظیم نود درجه‌ای کرد.

_سلام خانم، رئیس خیلی خسته بودن توی ماشین خوابشون برد دیگه بیدارشون نکردم.

_باشه سریع ببرش تو اتاقش و بیدارش کن تا برای مهمونی آماده بشه.

_چشم.

یونگی جیمین رو داخل اتاق برد و روی تخت گذاشت، پتو رو هم روی بدن ظریفش کشید چون دلش نیومد بیدارش کنه، جیمین تو خواب خیلی مظلوم بود.

کتشو دراورد، چندتا دکمهٔ اول پیراهنش رو باز کرد تا راحت بخوابه و گوشیش رو آن‌میوت کرد تا بهش زنگ بزنه و بیدارش کنه، چون قطعاً اگه بیشتر تو اتاق رئیسش می‌موند خانم پارک فکرای جالبی نمی‌کرد.

از اتاق بیرون رفت و در رو با آروم‌ترین حالت ممکن بست.

جیمین که بین خواب و بیداری بود با شنیدن صدای در چشم‌هاش رو باز کرد و از جاش بلند شد.

Without me / YoonminWhere stories live. Discover now