Part 6

127 16 0
                                    

«سه هفته بعد»

جیمین اون روز اصلاً حالش خوب نبود، مدام سرفه می‌کرد و سر گیجه داشت، جدا از همهٔ اینا یونگی هم چند روز بود که به جای جیمین به یه مسافرت کاری رفته بود و چون امروز قرار بود برگرده چشم جیمین فقط به در دفترش بود، درسته که به یونگی گفته بود بره عمارت و استراحت کنه ولی می‌دونست یونگی اول میاد جیمین رو ببینه.

بالاخره بعد از ساعت‌ها زل زدن به در، یونگی درو باز کرد و وارد اتاق شد.

_من برگشتممم.

جیمین با ته‌موندهٔ انرژیش بلند شد، یونگی رو بغل کرد و سرش رو داخل گردنش فرو کرد.

_دلم برات تنگ شده بود یونگ.

_منم همینطور عزیزم.

_دوریت خیلی سخت بود.

بوسه‌ای روی گردن یونگی گذاشت و یکم ازش فاصله گرفت.

_جیمینا رنگت پریده، حالت خوبه؟

_از صبح یکم سرگیجه دارم، احتمالاً چیزی خوردم که نباید می‌خوردم اوکی می‌شم.

_ولی اینطوری به نظر نمیاد، بریم بیمارستان؟

_نه سرم خیلی شلوغه.

_خب دوتایی انجام می‌دیم زود تموم می‌شن.

_تو خسته‌ای تازه رسیدی.

_نه خسته نیستم تو هواپیما خوابیدم.

بوسه‌ای روی سر جیمین گذاشت و پشت میزش نشست.

.

_جیمینا؟ پسورد این اکانتت چیه؟

_جیمین؟

_عزیزم با توام.

سرشو برگردوند و متوجه شد جیمین خوابیده، البته مطمئن نبود به خواست خودش خوابیده باشه.

بلند شد و سمت جیمین رفت و سعی کرد بیدارش کنه.

_جیمین پاشو.

_عزیزم پاشو بریم بیمارستان.

وقتی دید تمام تلاشاش بی‌فایده‌ست و رنگ جیمین داره سفیدتر می‌شه روی دو دستش بلندش کرد و بیرون از اتاق رفت.

_جئون؟ سریع برو پایین ماشینو روشن کن.

_چشم.

منتظر آسانسور نشد و با تمام سرعتی که داشت از پله‌ها پایین رفت و جیمین رو داخل ماشین گذاشت.

_اصلاً حالش خوب نیست، زود باش برو بیمارستان.

_چشم الان می‌رم، فقط اینکه چی شده؟ من یه سری قرص همراهم هست.

_رنگش پریده فکر کنم بیهوش شده قبل اینکه بیهوش شه ام گفت سرگیجه داره.

_ای وای، زود می‌رسیم‌ نگران نباشید.

Without me / YoonminWhere stories live. Discover now