Part_7

82 7 2
                                    

Tristan:
نوشیدنیی که دراکو برام ریخته بود رو سر کشیدم و لیوانو تقریبا کوبیدم روی میز.
"واو ! "
با آرنج به پهلوی دراکو که کنارم نشسته بود زدم.
"این چی بود دیگه؟؟؟"
یه جوری برگشت نگام کرد انگار داره به یه بیگانه نگاه میکنه.
شونه هامو بالا انداختم و به معنی چیه سرمو تکون دادم.
"آب کدو حلوایی... نگو که تا حالا نخوردی!"
اخم کردمو صاف نشستم. سرمو کج کردمو رفتم توی فکر *آب کدو حلوایی؟ توی قصر از این نداشتیم تا حالا*
اسم نوشیدنی هایی که توی قصر سرو میشد رو با انگشتام شمردم...
"حتی تا به حال اسمش به گوشم نخورده... مهم نیست. مهم اینه که خوشمزه بود."
لبخندی زدمو و سرم تکون دادم. دستام و با دستمال تمیز کردمو تای آستینامو باز کردم.همونطور بلند میشدم تا ردامو از تا دربیارم و بپوشمش چشمم خوردبه چند متر اون طرف تر سمت راست که اون ارشده که براش برنامه دارم زیرچشمی داره نگام میکنه.
و تا متوجه شد که دیدمش زودی روشو برگردوند سمت کناریش.
*یعنی مایل به تمایله؟*
چشمامو ریز کردمو آروم خندیدم.
دراکو یکی زد به کمرم ابروشو بالا انداخت و رد نگاهمو گرفت" به چی میخندی؟ خل شدی؟ یا بازم داری برنامه کردن یه بدبختیو میچینی؟"
بلند خندیدم و دستمو انداختم دور شونش ." میبینم که منو خوب شناختی بیا بریم بعدا بهت میگم."
ردامو پوشیدم. دست دراکو رو گرفتم و دنبال خودم کشوندمش . وقتی از جلوی ارشد رد میشدیم حس کردم داره به جایی که من دست بلوندی رو گرفتم نگا میکنه و اخم ریزی هم رو چهرش نشسته...
*اوکی تریس به فکر مکان باش پسر...*
اولین نفراتی که از سرسرای بزرگ خارج شدن ما بودیم. دراکو اعتراض کرد" کجا میبریم بابا یه ربع دیگه کلاس شروع میشه!"
سرجام وایسادم" داریم میریم دیگه! مگه کلاس طبقه سوم قسمت شرقی نیست؟"
یکم فکر کرد" چرا ولی راهش از اینجا نیست...!"
زدم پس کله اش " ساکت شو و دنبالم بیا"
و دیگه به داد و بیدادی که چرا زدم پس کله اش میکرد توجهی نکردم...
از پله داشتیم بالا میرفتیم.
" بلوندی ؟"
با مشت آروم زد رو پیشونیش و با حرص گفت " میشه بگی چرا به من میگی بلوندی؟ من اسم دارم!"
لبخند زدم نیم نگاهی بهش کردم " اول چون هیچ کس دیگه ای جز من اینطوری صدات نمیکنه و دوم اینکه واقعا بلوندی!"
ابرو هاشو بالا انداخت و پوفی ککرد. " خوب چی میخواستی بگی؟"
"عاو آره. میخواستم اسم اون ارشده رو بپرسم ازت"
"روش کراش داری و میخوای ترتیبش رو بدی ولی اسمشم نمیدونی؟ تو یه اعجوبه ای! اسمش گراهامه. گراهام مونتاگ"
چشمامو ریز کردم و با انگشت اشارم گوشه ابرومو خاروندم "به نظرت بیب صداش کنم ناراحت میشه؟"
خندید " ناراحت نمیشه ولی اگه میخوای خودکشی کنی این آسون ترین راهه"
با دستم کمی جلوتر رو نشون دادم " اونو میپیچیم راست. مثل اینکه خیلی تجربه داری که از عواقبش با خبری!"
سری تکون داد " خودم نه ولی پنهانی شاهد اعتراف ناکام یکی دو نفر بودم. فکر میکنم امسال آناستازیا بود و کن و ماری و چند نفر دیگه که اسماشون یادم نیست. اینم بگم من حتی سال های قبلم این حرکتارو دیده بودم"
تعجب کردم " کن؟"
خندید" پس فکر کردی اولین پسری هستی که جذبش شدی؟"
اخم کردم " اشتباه نکن درا من جذبش نشدم من جذب بدنش شدم"
داشتم راه میرفتم دیدم بند کفشم باز شده همونجا نشستم " من قرار نیست یه اعتراف برای اینکه بیادو یه لطفی کنه و دوست پسرم بشه بکنم! جاست فور وان نایت مِن!"
جدی برگشت توی صورتم که حالا داشتم میدوییدم تا بهش برسم انداخت "خوب حالا مطمئن شدم میمیری چون بعداز اینکه اینو بهش بگی اجازه کشیدن نفس بعدیتو بهت نمیده!"
خندیدمو دستمو انداختم دور شونش و به خودم چسبوندمش " خوب پس اگه کسی نتونسته انجامش بده من میشم اولین نفر."
لبخند شیطانیی زدم *یکم اذیتش کنم؟*
نگاهمو دوختم به نمیرخش " اگه بخوای میتونم سه تایی انجامش بدیم!"
با چشمایی گرد شده زل زد تو چشام " نه متشکرم"
بلند خندیدم و محکم بغلش کردم " عااا تو کیوت ترینی درااااااا. میخوام فقط مال من باشی اگه گویل یا کرابو ببینم میکشمشون (سر میز صبحانه باهاشون آشنا شد)!"
" اَییی باشه حالا میشه ولم کنی کلاس دیر شد..." صداش از تو بغلم به زور شنیده میشد .دوتا زدم به پشتش و ولش کردم.
آثار خنده توی صورتش معلوم بود. با صدایی که رگه های خنده توش واضح بود همونطور که لباسشو مرتب میکرد گفت
" موجی!"
و بقیه راهو با عجله طی کردیم که نکنه کلاس شروع بشه.
...
ابروهاشو بالا داد" فکر نمیکردم این راهرو به طبقه سرومم برسه!"
پشت بندش اخم پرسشگری کرد " اینجارو چجوری بلدی؟ من تا سال دوم هی گم میشدم!"
چونمو بالا دادم و از گوشه چشمم نگاش کردم" من میتونم پشت هر دیواری رو ببینم در نتیجه میتونم بگم هر راه پله یا راهرو به کجاها میرسه..."
چشماش گرد شد با حیرت و تعجب دهنش باز موند.
" ریلییی؟؟ "
لبخندی زدم
" نه دورغ 13 بود..."
چپ چپ نگام کرد و با کیف حاوی کتاش زد تو سرم با خنده گفت" امروز 25 امه... و سپتامبره..."
خندیدم... " کی اهمیت میده که دروغ 13 توی 13 ام نباشه !؟ "
"چون اسم‌لعنتیش روشه دروغ 13 یعنی توی 13 امه!"
با بی خیالی شونه ای بالا انداختم " آی دونت کِر !"

چند قدم دیگه رفتم " و راجب اینکه چجوری راهو بلد بودم، پدرم یه نقشه از کل هاگوارتز داشت و قبل از اومدنم مجبورم کرد حفظش کنم..."

وارد کلاس مورد نظر شدیم که 5 دقیقه ی دیگه شروع میشد
*تفسیری بر تاریخچه جادو جلد 6 .اوووممم چه درس عالیی برای گوش نکردنه...*
اسم استاد این درس انقدر سخت بود که اگه به عنوان تنها سوال یه امتحان در نظر گرفته میشد من قطعا اون امتحانو میوفتادم...
خسته از به یاد نیاوردن اسم استاد رفتم کنار درا بشینم که زوود یه دختربا موهای مشکی کوتاه منو زد کنار و خودشو انداخت تو بغل دراکو پیشش نشست.
با چشمای گرد شده و پر از تعجب کارای اون دختره رو تماشا میکردم. ولی کم کم اون تعجب جاشو به خشم توصیف ناپذیری داد.
کارد میزدی خونم در نمیومد.
دختره ی دزد... بلوندی مال منه و توی احمق میای کنار بلوندی من میشینی؟ میخوای جای منو تسخیر کنی؟ جججرررت میدممم!!
انقدر اخمم غلیظ بود که ترسیدم ابروهام با چشمام پیوند بخورن! عدسی چشمام ناخداگاه باریک شد. دست دختر پررو رو از زیر بازوش گرفتم و سعی کردم جوری پرتش نکنم که با برخوردش به دیوار اون سمت کلاس روده هاش همه جا پخش بشه. فقط با شکم رفت تو میز کناری.
نفس عمیقی کشیدم و همون چهرهی آروم قبلی رو گرفتم به خودم. و نشستم سرجام.
کلاسو سکوت سنگینی فرا گرفته بود دو نفر رفته بودن بالا سر اون دختره که روی زمین بود و با قیافه عصبی و چشمای پر از اشک نگاهم میکرد. بقیه اشونم با ترس.
اخمی کردمو چونمو بالا بردم نگاهمو روی همه ی کلاس چرخوندم " اگه کسی وقتی من هستم کنار مالفوی بشینه دفعه بعد پرتش نمیکنم. "
چشمامو به اون دختره که حالا روی نیمکت سمت چپ همونجایی که افتاده بود نشسته بود دادم.
"استخوناشو میشکنم "

تقریبا روی نیمکت لم دادم و پامو بیشتر باز کردم. آرنج دست راستمو گذاشتم روی میز پشتی و دست چپمو فرو کردم توی موهامو مرتبشون کردم.
به دراکویی که هیچی نمیگفت حتی نگاهی هم به کسی نمیکرد انداختم.
پامو زدم به پاش " با توهم هستم. اگه کسی جز من پیشت بشینه شبش اونقدا خوب نخواهی خوابید."
پوکر زل زد تو صورتم. خواست چیزی بگه که بلافاصله استاد نمیدونم چی چی وارد کلاس شد همه رو مجبور به سکوت کرد.

________________________________

________________________________

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

یه عکس دیگه از گراهام خوشگله

Dragon's BrideDonde viven las historias. Descúbrelo ahora