Part_8

54 5 3
                                    

"برای جلسه بعدی میخوام که از صفحه 138 تا 152 ، از همین جلو به ترتیب نفری یک صفحه رو انتخاب کنین و راجب به تمام شخصیت ها، مکان ها، جنس مصالح به کار برده شده، خواص گیاهان و... هر چیز دیگه ای که ممکنه توی صفحه انتخابی شما نامبرده شده باشه یک تحقیق مفصل و جامع بنویسید. "
داد همه ی بچه ها در اومد از هر گوشه کلاس صدای اعتراض بلند شد.
*خوب تریس جان مث اینکه باید ببری ماتحت گشادتو برات بخیه بزنن تنگش کنن...*
دیگه داشت بغضم میگرفت. اخه لعنتی بزار دو روز از اومدن منه بدبخت بگذره بعد... ولی خوب باکی نیست...
از اونجایی که به لطف پدر گرامی و کتابخونه قصر کل 7 جلد تاریخچه جادو رو حفظم شروع کردم به مرور سریع کتاب جلد 6 تا ببینم توی کدوم صفحه اسامی تحقیقی کمتره...
روی برگه جلوم نوشتم { صفحه 143 رو اعلام کن}
بعدش برگه سُر دادم طرف دراکو. برگه رو خوند و بعدش آروم لب زد " چرا؟ " و به حالت پرسشی سرشو تکون داد. رفتم جلو تر و آرنج دوتا دستمو گذاشتم روی میز و در حالی که به G که صفحه آخر دفترچه ام طراحی کرده بودم با رضایت نگاه میکردم زمزمه کردم " فقط انجامش بده"
دستمو بالا بردم "صفحه 144"
دوباره به برگه نگاه کرد زیر لب اوکی گفت و صفحه ای بهش گفتم رو اعلام کرد.
دوباره رفتم عقب و تکیه دادم به میز پشتی. نگاهم ناخودآگاه رفت پایین میز*پاهای باریک و کشیده ...*
نذاشتم مغز لعنتیم بیشتر ادامه بده و زود سرمو برگردوندم به سمت مخالف " خفه شو" ک همون لحظه بود که چشم تو چشم شدم با اون دختره.
وقتی پروفسور همه رو یادداشت کرد با خسته نباشیدی همه ی ما رو خوشحال کرد. ولی اون دختره زل زده بود به من.
*علاوه بر دراکو دزدی قابلیت پررو بودنم داره که*
اون با حرص به من خیره شده بود و من با پوزخندی که ته دلم قهقهه بود.
*تو میتونی نزدیک درا بشی اما زمانی که من مرده باشم*
آروم دستمو برم پشت دراکو و گذاشتم رو شونش.
نگاهمو دادم بهش " سمت اون گوه نمیری فهمیدی؟؟ وگرنه با آتیش دین جلوی چشمات ذوبش میکنم. اوکی؟ بیرون منتظرتم."
انگشت وستمو به اون دختره فاکی تقدیم کردمو لحظه ای بعد به طرز وحشتناکی مثل میگ میگ از کلاس زدم بیرون.
توی راهرویی که دور تا دور محوطه فضای باز داخل مدرسه کشیده شده بود، رو ی یکی از لبه ها نشستم و پای چیمو انداختم اون طرف و تکیه امو دادم به ستون پشتم. مطمئنم اونایی که از کنارم رد میشدن منو شبیه یه معتاد میدیدن که مواد بهش نرسیده.
از این همه بی هیجانی حوصلم سر رفته بود .داشتم دور و اطراف رو یکم برانداز میکردم. یهو از گوشه چشمم دیدم یه گروه از ارشد ها دارن با احتیاط به سمت راهروی سالن اصلی که به بیرون متنهی میشه میرن.
دونفر داشتن جلوتر میرفتن که یکی از اعضای دخترشون پرید و گونه‌‌ی پسر کناریشو بوسید.
پوزخندی اومد رو لبم *عجب*
هنوزم‌نگاهم روشون بود که ببینم کجا میرن.
یه لحظه پسره برگشت سمت دختری که بوسش کرد
*اوکی. اون لعنتی گراهام نیست؟*

DRACO:

*یا مرلینا من چه گناهی انجام دادم مگه؟ *
آخرین نقطه نکات پای تخته رو نوشتم و شروع کردم یه جمع کردن وسایلم. دستمو بردم سمت قلمم که یه دست دخترونه روش ظاهر شد.
*آه حوصله این یکی رو دیگه ندارم...*
قلمو بی خیال شدم و بدون نگاه کردن بهش از کلاس زدم بیرون.
"دراکو صبر کن. دراکووو" و بند کیفمو گرفت و میکشید.
سرجام ایستادم زل زدم تو چشماش. " چی میخوای پنسی؟"
ناباورانه چشماش گرد شد. " چی میخوام؟ دراکو مالفوی چه بلایی سرت اومده؟؟ اون پسره تازه دیروز اومده اینجا. اون کیه که انقدر ازش حساب میبری؟"
عصبانی شدم و یقه اشو گرفتم و چسبوندمشبه دیوار " من هیچ بلای فاکی ای سرم نیومده. به توهم ربطی نداره که اون کیه . به نفع کراب و گویل و به خصوص توعه که توی این چند وقتی که اینجاس دور و بر من آفتابی نشین چون من تضمین نمیکنم بعدش به گ*اتون نده... من دیگه باید برم."
و با قدم های بلندی ازش دور شدم.
شاید با خودتون فکر کنین که حضور تریستن کالینز داره تمام جلال و جبروت منو به کل توی اسلاترین با خاک یکسان میکنه ولی بهتون قول میدم اگه شماهم این خاندان رو میشناختین این کم ترین کاری بود برای محافظت از خودتونو و اطرافیانتون میکردین...

*اوه اونجاس * دقیقا انتهای سالن روی لبه سکوی حاشیه محوطه نشسته بود و سرش برگشته بود و داشت با اخم غلیظی به راهرویی که پشت سرش میشد نگاه میکرد...

*اینهمه خشم چرا؟*
به سرعتم اضافه کردم.
*حالا نکه فقط از سر ترس بخوام نزدیکش باشما! از حق نگذریم تریس خیلی خوش قیافه اس و فوق العاده خانواده گودرتمندی داره اگه بتونم باهاش رفیق فاب بشم و بهش نزدیک بشم آیندم تضمین شدس...*

(دراکو از آینده: میدونستم آیندم تضمین میشه ولی هیچ وقت فکرشم نمیکردم به این شکل...)

Dragon's BrideOù les histoires vivent. Découvrez maintenant