از جا بلند شدم و رفتم دنبالشون.
از در سالن خارج شدن و داخل حیاط جلویی رفتن به سمت پل سنگیی که به حیاط قسمت غربی میرسه او همین حین یه پسره یه شکلات با روکش نقره ای داد به گراهام اونم از توی روکش بیرونش آورد و یهجا چپوند تو دهنش.
عضلات فکم منقبض شدن *پسر این چجوری میتونه اینجوری شکلات بخوره؟! *
نفس عمیقی کشیدم و پشت سرشون دنبالشون کردم.
صدای دراکو رو از پشت سرم شنیدم "تریس کجا داری میری؟ اتفاقی افتاده؟"
چرخیدم و کیفمو انداختم تو بغلش "دراکو مثل اینکه یکی دلش میخواد با من طرف بشه، باید بهش رسیدگی کنم"
" چی؟ بزار منم بیام"
"نه مسلئه شخصیه..."
یه تای ابروشو انداخت بالا "کلا یه روزه اینجایی کی وقت کردی مسئله شخصی پیدا کنی؟"
دست چپمو زدم روی شونش "اینکه همون دیشب تمام مسائل مربوط بهش شخصی شد. درضمن اگه فَست نباشی قافیه رو به اونایی که سریع ترن میبازی. سخن بزرگان -تریستن کالینز- "
سرمو تکون دادم. برگشتمو با سرعت از پل سنگی رد شدم. چشمامو بستم و بو کشیدم.
مسیر رفتنشون توی ذهنم مجسم شد... *چه سرعتی! جوری اینقدر راه رفتن؟*
خط بوشونو تا روی تپه ای که منظره خونه هاگرید از اونجا معلوم بود ادامه دادم.
صداشون داشت بلند تر و بلند تر میشد.
پشت دیوار سنگی خرابه ای که اونجا بود ایستادم همشون دور هم نشسته بودن که یهو همون دختر چش سفیده اون موقع از کنار گراهام پا شد و تلاش داشت که به زور توی بغلش بشینه.
کلی کش مکش بین اون و گرا اینجاد شده بود.
قدم برداشتم که برم سمتشون همون موقع گراهام بلند شد و چند قدم رفت عقب. با کلافگی لباساشو مرتب میکرد با یه اخم ریز سرشو آورد بالا.
یکم صدلشو برد بالا "چیکار داری میکنی؟؟"
دختره رفت جلو تا کرواتش رو بگیر ولی گراهام دستشو پسزد "هیچی هانی میخوام تو بغلت بشینم."
سرشو کج کرد "جوج ندالی؟" بعدم لب پایینشو داد جلو.
صورتم به حالت چندش جمع شد *اَی دختره لوسِ گوه...*
"نزدیک من نشو همونجا بمون وگرنه پشیمون میشی!"
هرچی دختره جلو تر میرفت گرا هم به تبعش عقب عقب میرفت.
تاجایی که یهو پشتش خورد به تخته سنگ بزرگی که اونجا بود. تا خواست چوبشو در بیاره یکی از پسرایی که اونجا بود چوب رو از پشتش در آوردو با یه حرکت ریز ابرو تو هوا تکونش داد .
باتعجب و خشم دستشو سمت کمرش برد و جای خالی چوبشو لمس کرد "توی لعنتی... اون چجوری پیش توعه؟"
پوزخند زد " باید یکم بیشتر حواست به وسایلت باشه پسر"
از عصبانیت سره شده بود "توهم با لین همدستی؟"
شونه هاشو بالا انداخت "این کارو فقط برای خودت دارم انجام میدم!"
یکی دیگه از دخترایی که اونجا بود دهنشو باز کرد " تا کی میخوای دست رد به سینه این دخترا بزنی؟ بالاخره باید از یه جایی شروع کنی"
عصبانب شده بود بلند داد زد "به شما عوضیا هیچ ربطی نداره همین حالا گمشین از اینجا"
اون دختره که انگار اسمش لین بود نزدیکتر شد به گراهام خواست دستشو بزاره رو سینه گرا
*دیگه قضیه داره زیادی ناموسی میشه*
از پشت سر دویدم و موهاشو گرفتم. تا بقیهاشون خواستن بیان جلو چوبمو بیرون کشیدمو گذاشتم زیرگلوی لین.
" فقط یه قدم دیگه بردارین بعدش کاری میکنم تا دوثانیه دیگه این دختره نُنُر وجود خارجی نداشته باشه"
نزدیک گوش لین غریدم "اگه این به بعد بفهمم حتی نگاهتم روی گراهام طولانی شده بلایی سرت میارم که بعدش هرموقع اونوببینی فرار کنی"
همونجوری که موهاشو گرفته بودم پرتش کردم روی زمین.
پسره چوب دزد " توهمون تازه وارد لعنتی نیستی؟؟؟"
بدون اینکه حتی نگاهش کنم دست گراهامو گرفتم و از اون جمع فاکی دور شدیم..
.
.
"کجا میریم؟ باتوام صبر کن"
تلاش میکرد دستشو آزاد کنه ولی نمیتونست.جلوی در ایستادموو بعد از گفتن کلمه عبور در باز شد.
احتمال ۸۰ درصد میدادم کسی اونجا نباشه ولی بازم ۲۰ درصد باقی مونده اجازه ریسک بهم نمیداد.
همونطور که مثل مامانا دست گراهامو گرفته بودمو میکشیدم وارد دستشویی خوابگاه شدیم. با یه ورد در رو قفل کردم که یه دانش آموز نتونه با یه چرخش چوب بازش کنه.دوطرف اتاقک های wc بود و روبه رو روی دیوار انتهای سالن آینه کاری شده بود و زیرشون دستشور بود.
سمت راست دستشور ها یه پنجره قرار داشت و سمت چپ یه جایگاه چوبی کوچیک داشت و ارتفاعش جوری بود که میتونستی روش بشینی ولی احتمالا برای گذاشتم وسایل هاشونه...
مقصد منم دقیقا همون سکوی چوبی بود.
به انتهای راهرو که رسیدیم وایستادم رو به سمت چپ اونم اومد جلوم ولی تا خواست حرفی بزنه هلش دادم سمت دیوار که عقب عقب رفت پاش گیر کرد به سکو و افتاد روش.
"آی..چیه؟ چرا هل میدی؟اگه میگفتی هم مینشستم!"
شونه امو بالا انداختم "من کارها رو به روش خودم انجام میدم"
* عاره بابا.... *
یه قدم جلو رفتن روبهروش وایستادم دستامو کردم توی جییم " با اون دختره تو رابطه ای؟"
اخم پرسشگری کرد " چی؟معلومه که نه "
" پس چرا همش بهت چسبیده؟ مخصوصا امروز؟"
صاف نشست " چیکار میتونم بکنم؟ هلش بدم اونطرف بگم سمت من نیا؟"
"آره"
" اینطوری نمیشه که"
سرممو یکم بردم نزدیک "نکنه به اون دختره چندش علاقه داری؟ واقعا به اون؟ از چیش خوشت اومده آخه؟؟"
" هعی صبر کنن من به اون هیچ علاقه ای ندارم! فقط به کاراش اهمیتی نمیدم"
چشماشو ریزکرد "اصلا چرا همچین چیزی برای تو مهمه؟"
خم شدم تو صورتش و دستامو گذاشتم دوطرفش روی سکو "هرچیزی که مربوط به تو باشه برای من مهمه"دیدم که مردمک چشمش یکم گشاد شد. "لاس زدنو خوب بلدی..."
زانوی چپمو گذاشتم کنارش روی لبهسکو و جلوتر رفتم
پوزخند کوچیکی زدم "کجاشو دیدی! من هنوز حتی شروعم نکردم!"
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Dragon's Bride
Hayran Kurguسالام به روی ماه نشستهی همتون! این فف بیرون اومده از دل هاگوارتزه ولییی با اندکی تغییرات... مثلا بعضی از شخصیتا و اتفاق هایی که میوفته رو شما تاحالا نه دیدین نه شنیدین! راستی این اولین کار منه پس حمایت کونین :] بوس رو ممه هاتون :)♡