متن چک نشده
شمال قصر اقامتگاه ولیعهد
درخشش گیره ی نقره ای و سنگ کاری شده ی موهاش تضاد و جذابیت خاصی با موهای مشکیش ایجاد کرده بود
با بلند شدن از روی صندلی چوبی معرق کاری شده اتاقش به انعکاس تصویری از صورت زیبا و چشم های مشکیش که فضای آینه ی کمی زنگار گرفته رو تسخیر کرده بود خیره شد....ردای قرمز رنگ و طلا کاری شدش به شدت چشم ها رو به سمت صاحب لباس سوق میداد
با انگشت اشاره اش به آرومی رد چهره ی خودش توی آینه رو لمس کرد.....باید در اولین فرصت آینه ای بزرگ تر و جدید سفارش میداد
_سرورم باید به سمت معبد لو بریم چیزی تا شروع مراسم آیینی نمونده
حرف های مرد میانسال از طوفان افکارش خارجش کرد با کشیدن همی آروم سر تکون داد....با دادن نگاه تیره و ارغوانیش به مرد با سردی زمزمه کرد
_راه رو نشون بده....تا به حال به سمت شرق قصر و معابدی که بهشون اعتقادی ندارم نرفتمشرق قصر اصلی معبد الهه رودخانه لو
با صورتی پوشیده شده از پارچه ی طلا کوب شده و لباس هایی که در نهایت فاخر بودن در مقابل زیبایی امگا حقیر دیده میشدن مضطرب با دست هایی چفت و گره شده در هم در جایگاهی که پیشگوی اعظم تعیین کرده بود ایستاده منتظر آلفا بود تا مراسم را شروع کنند
تنهاباید امروز رو در نهایت غم و شکستگی هاش تحمل میکرد....نه قلب خودش عاری و خالی از احساسی بود و نه گوشی بی خبر از عشق آلفای خون خالص به دختر داییش در سراسر کشور....پس این نقطه مشترکی برای نزدیک نشدن آلفا بهش بود.....پس نیاز به نگرانی نیست
با صدای بلند یکی از خدمه های پیشگو در کنار در به آرومی چشم های خاکستری و زیباش رو بست و سعی در کنترل رایحه پر از غمش کرد
_ولیعهد اینجا هستندصدای برخورد قدم های محکم آلفا روی سنگ سرد و کرم رنگ معبد و تعظیم تمام حضار به جز پیشگوی اعظم فضای کمی گرمی که جونگ کوک تا الان حس میکرد رو عوض کرد به خصوص با ایستادن آلفا با فاصله کمی از خودش
فرمون های کمی عصبی آلفا به سرعت فضای اطرافش رو پر کرد.....باچهره ای درهم و آمیخته از کینه بیحوصله خطاب به زن با صدایی خش داری لب زد
_بیاید هر چه سریعتر این خرافات رو تموم کنیم می هاراصورت مهربان و گرم زن بدون ذره ای از بروز حس درونیش لبخندی زد و با دست به سمت جایگاهی دور تر از امگا اشاره کرد.....متقابلا با لحنی زهر آگین شروع به صحبت کرد
_لطفا داخل جایگاه بایستید ولیعهد همونطور که میدونید لمس و دیدن چهره ی امگا قبل از اتمام مراسم بدشگون و بد یمنهزن با نگاهی که کاملا تیز و برنده شد ابرویی بالا داد و با طعنه پرسید
_شاید هم میدونید و به عمد دارید سرنوشتی سیاه برای این ازدواج رقم میزنید؟
KAMU SEDANG MEMBACA
Dark Omega|vk|
Fiksi Penggemarامگای تاریک🩶 کاپل:ویکوک🩶 ژانر:امگاورس🩶ازدواج اجباری🩶انگست🩶اسمات🩶 زمان آپ:پنجشنبه ها🩶 بازگردانی:🩶Anika rezaei🩶 نویسنده:نور🩶 برشی از داستان: _ازت توقع ندارم منو به اندازه تنها فرزندت دوست داشته باشی یا تمام گذشته رو فراموش کنی اما بهم لطف یک...